ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

دخترم (تولدت مبارک)

ستایشم .... نازنین دختر زیبایم..... زندگیمون با حضورت رنگ و بوی دیگری پیدا کرد...     ناز گل من ؛ انگار همین دیروز بود اول زمستان بود ماه دی و هوا یواش یواش داشت سرد می شد که من فهمیدم بزودی مادر میشوم.... روز های سرد زمستان با تمام شب های کشدارش گذشت و روزهای سر سبز بهاری از راه رسید ..... روزهای بهاری با تمام عطر خوشش زیبا بود اما پر از اضطراب و کم کم بوی گرم تابستان را حس کردیم تا اینکه بالاخره فصل گرم زندگیم رسید .... روزهایش را یکی یکی طی کردیم ماه هایش را پش سر گذاشتیم تا اینکه ... رسیدیم به بهار د...
31 شهريور 1393

دختر که باشی

دختر که باشی می دونی اولین عشق زندگیت پدرته دختر که باشی میدونی محکم ترین پناهگاه دنیا آغوش گرم پدرته دختر که باشی میدونی مردانه ترین دستی که میتونی تو دستات بگیری و بعدش دیگه از هیچی نترسی دستای مهربون و گرم پدرته ..... دختر که باشی میدونی همه دنیا پدرته .... دختر که باشی میدونی هر جای دنیا که باشی چه کنارت باشه چه نباشه قویترین فرشته نگهبان زندگیت پدرته ...
22 شهريور 1393

تولد دخملی در موسسه

نازنین دخترم ، فرشته کوچک من آرزو دارم بهاران مال تو  شاخه های یاس خندان مال تو ساده بودن های باران مال تو آن خداوندی که دنیا آفرید تا ابد همراه و پشتیبان تو چهارشنبه از موسسه با من تماس گرفتن و گفتن روز شنبه 8 شهریور 1393 ساعت 9:30 جشن ستایش جون شروع میشه تشریف بیارید. شنبه صبح اول از خواب بیدار نمیشدی وقتی گفتم امروز تولدته پس نمیری سریع بلند شدی گفتی چرا میرم صبحانه خوردیم و بعد حاضر شدی و مثل همیشه بابابزرگ اومد دنبالت و رفتی موسسه منم اول میخواستم آژانس بگیرم بیام ولی بعد فهمیدم مامان جون ماشین داره با هم سوار شدیم راه ...
12 شهريور 1393

روز شمار تولد دخملم

هر روز  رو به آسمان میکنم و از آنکه تو را آفریده از بابت هر آنچه به تو داده تشکر میکنم. . . خدایا عاشقتم سلام به دختر گلم  عسلم  به نفسم عمرم،  عزیز دلم نمی دونم از  شیطونیات و شیرین زبونیات و از مهربونیات بگم یا از عشق و محبتی که بهت دارم روزی هزار بارم بگم که چقد دوست دارم  باز کم گفتم .   نفسمی وجودمی  قلب تپنده ی منی حتی یه لحظه نمیشه بی تو بمونم   برگ گل مامان روز شمار برای رسیدن به تولد قشنگ شروع شده و مثل هر سال حول و ولا برم داشته که برای دخترم کم نزارم اما امسال با سال های قبل یه فرقی داره امس...
3 شهريور 1393

ستایش در تصویر

ستایش قشنگم قبل از رفتن به مهد در خانه   قربون این ژست قشنگت برم دلبرم                                   ستایش در مهد در کنار محمدصدرا و دوستاش     زیبای من یکی یه دونه ام دخترم ...
7 تير 1393

روز اول موسسه

نازی دخترم قشنگ دخترم روز یکشنبه 1 تیر 93 ساعت 7 صبح از خواب بیدار شدیم به دوردونه ام صبحانه دادم هر سه مون با هم صبحانه خوردیم و بعد حاضر شدیم تا با بابامهدی بریم به سمت موسسه رنگین کمون. خیلی خوشحال بودی و کلی هم ذوق می کردی. بالاخره ساعت 8:5 دقیقه راه افتادیم رفتیم و ساعت 8:35 دقیقه رسیدیم رفتیم تو مریم جون و محمدصدرا رو دیدیم بعد بردمت به سمت کلاست بابایی رو بوسیدی و خداحافظی کردی و بعد رفتی تو کلاس و نشستی معلمتون خودش رو معرفی کرد. بعد من و بابا مهدی رفتیم دکتر و من بعدش برگشتم پیش تو مریم جون هم اونجا مونده بود کلاس که تموم شد گفتی مامان نریم بریم...
3 تير 1393

نی نی ما

عزیزم دلم فرشته کوچک زندگیم روز یکشنبه چه روزی بود یه روز واقعا پر استرس. یکشنبه 1 تیر 93 ساعت 9:30 دقیقه صبح به همراه بابا مهدی رسیدیم بیمارستان دی برای سونوگرافی سلامت و تعیین جنسیت. رفتیم نوبت گرفتیم و گفت تا نوبتتون بشه 1 ساعت طول میکشه منم که انقدر اضطراب داشتم نشستیم تا نوبتمون بشه . بالاخره صدامون کردن با بابا مهدی رفتیم تو آقای دکتر اومد بالا سرمو شروع کرد نشون دادن تمام اعضای بدنت و خدا رو شکر همه چی خوب بود گفت این سرش این چشماش، قفسه سینه، دست ها، انگشتای کوچولوت ران پاهات کف پات، انگشتهای پاهات خلاصه قلب مهربون و کوچولوت و بعد صدای قلب...
3 تير 1393