ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

ستایشم در تصویر

نازگل مامان اینم عکس های هدیه های تولدت، البته با تاخیر ...                       نازنیم در حرم شاه عبدالعظیم در حیاط حرم   اینم از اون ژست های زورکی دخملیه بالاخره اینم یه ژسته دیگه از گلبهار من ... ستایش و اتاقش       ...
9 آذر 1392

ستایش در باغ وحش

آبان ماه بود که با خاله لیلا امیر مهدی و مائده رفتیم باغ وحش ارم اینم عکس دخملیم اول که حیونا رو دید کلی ذوق کرده بود خصوصا میمون که براش خیلی جالب بود با شتر ستایش گلیم فیل رو هم دوست داشت. ولی آخرش دیگه خسته شده بود و دوست داشت زودتر برگردیم.                 ...
9 آذر 1392

شایلین

شایلین کوچولوی ما در شهریور ماه 1392 بدنیا اومد عروسک کوچولو هم ماه ستایش گلی البته یه نی نی شهریوری دیگه هم به اسم ارسلان کوچولو هم ب ا اومدنش خوشحالمون کرد ولی عکسش رو ندارم. اینم از شایلین روزهای اول .......... ...
9 آذر 1392

احوالات ستایش

فرشته کوچک من نازنین بهار زندگیم این روزها هر چی میگذره دخترم بزرگتر میشه حرفهای جدید می زنه عین آدم بزرگا چه کیفی داره خدایا که هر روز بچه ام جلوی چشممون رشد میکنه ازت ممنونم خدای خوبم خلاصه ستایش خانوم دیگه خانومی شده واسه خودش دیشب  بابامهدی می گفت کاملا بزرگ شدن ستایشم رو احساس می کنم و ستایش یک کلمه جدید یاد گرفت احساس و در همون لحظه که در حال خوردن شیر دنت بود شیرش که تموم شد اومد جلو و گفت مامان من احساس می کنم دلم بازم شیر می خواد. کلی خندیدم از اینکه یه طوطی شیرین زبون تو خونه قشنگمون داریم. از اتفاقات خوب در ماه مهر عروسی خ...
25 آبان 1392

ستایش 3 ساله شد

 سالگی مبارک گل گلدونمون امید زندگیمون روز پنجشنبه 28 شهریور 92 ساعت 16 بعد از ظهر تولدت برگزار شد. بخاطر اینکه روز تولد اصلیت که امروزه وسط هفته بود مجبور شدیم آخر هفته قبل از تولدت رو جشن بگیریم خیلی خوب بود خیلی خوش گذشت، با اون پیرهن خوشگلت عین فرشته ها شده بودی عزیزم ار روز سه شنبه مرخصی گرفته بودم خونه بودم تا با خاله پریسای مهربون تمام کارها رو انجام بدیم ، اول از همه خونه رو مرتب کردیم لیست مهمونا رو آماده کردیم ، یکسری سفارش ها برای خرید رو به دایی میثم سپردیم تا برامون آوردش. راستی روز دوشنبه با خاله پریسا رفتیم شیرینی ...
31 شهريور 1392

روز تولد تو

  خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی دنیا فهمید که توانگار نیمه گمشده منی زندگی خیلی خوبه چونکه خدا تو رو داده. روز تولدت برام فرشته اش رو فرستاده خدا مهربونی کرد تو رو سپرد دست خودم دستت رو گرفتم و فهمیدم عاشقت شدم آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه تو نمی یومدی پیشم من عاشق کی میشدم بخاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام خدا مهربونی کرد که عشق مادر و پدر شدن رو در وجود ما روشن کرد. چنان این عشق در وجودمون روز به روز زیاد میشه که فرشته کوچولومونو میخوایم غورتش بدیم بره برسه به قلبمون که ببینه 2 تا قلب اگه می تپه و تپش...
31 شهريور 1392

مسافری از بهشت

    خدایا این فرشته مهربان کیست که از آسمان برایم هدیه کرده ای؟ این چه گلی است که در هر چهار فصل گل است ؟ این چه ماهی است که در روزها هم در آسمان است و نور میدهد؟ این چه چهره ای است که در آن پر از روشنایی و زیبایی است؟ این چه پروانه ای است که اینقدر رنگارنگ و زیباست؟ این چه ستاره ای است که در بین تمام ستاره ها درخشان تر است؟ خدایا این چه عشقی است که جانم دیوانه او شده؟ چقدر مهربان است مهر و محبت در وجود اوست. هدیه خداوند برای من از بهشت است ، فرشته ای که مسافر بهشت است. خدا برایم این مسافر را از بهشت فرستاده تا برای همیشه  این مسافردر قلبم بماند.او بهشت را دیده و می داند چقدر زیباست! خدایا این مس...
25 شهريور 1392

روزهایی که گذشت

  عزیز دلم، فرشته کوچک من دیگه ماشااله داری یواش یواش بزرگ میشی. یه وقتایی به خودم میگم: ستایش کی بزرگ شد که اینقدر خانوم شده. دیگه تو کارهامون نظر میده، تو لباس پوشیدن، غذا درست کرد، بیرون رفتن و خلاصه خیلی کارهای دیگه که حاکی از بزرگ شدنته. همیشه دوست داری برات لاک بزنیم، البته اگه بهت اجازه بدیم خودت برمیداری و این کارو هم خودت انجام میدی قرتی خانوم. حتی زمانی که می خوای بری دستشویی بهم میگی خودم برم، کارت رو میکنی وقتی میخوای خودت رو بشوری کلی شلوارتو خیس میکنی بعد دستاتو میشوری و میای بیرون من هم باید اول شلوارتو عوض کنم. خیلی دوست دارم که انقدر بزرگ شدی مستقل میشه عزیز مامان. دختر طلا کلی ...
18 شهريور 1392

به یاد تو!

    من هر روز و هر لحظه با یاد تو هستم، نگرانت می شوم، که دخترم چه می کند؟ کجاست؟ عزیز دلم، گاهی اوقات هوس می کنم ای کاش در کنارم بودی و در آغوشت می گرفتمت تا احساست کنم. پس! پنجره اتاقم را باز می کنم تا شاید هوای نفس های فرزندم را استشمام کنم. از خداوند خواستم:                        تنهاییت برای من ...                        غصه هایت...
16 شهريور 1392