ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

تولدت مبارک پسرم

پسر قشنگم نو گل زندگیمون بالاخره روز قشنگ زندگیمون رسید در تاریخ 1393/08/28  روز جهارشنبه به همراه مامان جون بابا مهدی مهربان و خودم رفتیم بیمارستان بقیه اله برای بدنیا آوردن کوچولوی قشنگمون. ساعت 6:30 دقیقه صبح راه افتادیم رفتیم تا ساعت 7:30 دقیقه بیمارستان باشیم خانوم دکتر همه چیزو هماهنگ کرده بود. باباعلی و دایی میثم و  زندایی سارا و دختر مهربونم ستایشم مارو راه انداختن و ما رفتیم به سوی آقا پسر گلم . وقتی رسیدیم بیمارستان بابا مهدی رفت دنبال کارها من هم آماده اتاق عمل شدم. در ساعت  10:30دقیقه صبح پسر نازنی...
19 آذر 1393

کودکم روزت مبارک

از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت و با حضورت صدای تپش های قلبم را بیشتر و بیشتر شنیده ام ای عزیز ترینم   دخملی من مدت ها بود که مدام می گفت مامان منو ببر اداره تون من هم که شرایطم سخت بود برام مقدور نبود تا اینکه دیدم روز جهانی کودک نزدیکه تصمیم گرفتم اون روز دخملیم رو بیارم اداره چون تو اداره جشن بود با ماریا هم هماهنگ کردم تا آرمیتا و آنیتا رو بیاره تا ستایش خانوم کلی بهش خوش بگذره. خلاصه روز چهارشنبه مورخ 16 مهر 93 صبح از خواب بیدار شدیم و بابا مهدی من و ستایش رو تا یک مسیر رسوند و از اونجا با ت...
3 آبان 1393

پسرکم

"به نام آفریننده مهر و ماه"   پسرک نازم:       زمین در انتظار فصل خزان برگها ،   من در حال شمارش معکوس ،   صفر همیشه پایان نیست گاهی آغاز پرواز است   60 روز دیگر را،تا زاد روز میلادت چشم براهم.. ..    که از لذت داشتنت به اوج بیکرانها پرواز کنم....   روز پنجشنبه 3 مهر 93 به همراه خواهر قشنگت، خاله پریسا و مامان جون رفتیم واسه گل پسرم سیسمونی بخریم. کلی برات خرید کردیم و از همه بیشتر کلی هم کیف کردم دوست داشتم تمام لباس ها و وسایل مغازه ها رو برات بخرم اما مامان جون گفت ...
6 مهر 1393

حکایت تولد چهار سالگی ستایش

تکرار «تو» در هر ثانیه ام،قشنگ ترین تکراریست که هیچ وقت تکراری نمی شود....   نازنین دخترم ، شیرین زبونم امسال اول تابستون به دلیل وضعیت پیش اومده برای مامان، با بابایی تصمیم گرفتیم برات یه تولد ساده بگیریم. بعد دلمون نیومد گفتیم نمیشه واسه دخملی تک دخملمون یه تولد ساده بگیریم. پس از موسسه سوال کردیم گفتن اونجا برات جشن می گیرین. خوشحال شدیم گفتیم خوب دیگه درست شد پس یه تولد اونجا می گیریم روز تولدت هم می بریمت دنیای بازی و بعد یه شام خوشمزه و با چند تا عکس، تا اینکه نزدیک تولدت شدیم یعنی 28 شهریور دایی میثم گ...
2 مهر 1393

دخترم (تولدت مبارک)

ستایشم .... نازنین دختر زیبایم..... زندگیمون با حضورت رنگ و بوی دیگری پیدا کرد...     ناز گل من ؛ انگار همین دیروز بود اول زمستان بود ماه دی و هوا یواش یواش داشت سرد می شد که من فهمیدم بزودی مادر میشوم.... روز های سرد زمستان با تمام شب های کشدارش گذشت و روزهای سر سبز بهاری از راه رسید ..... روزهای بهاری با تمام عطر خوشش زیبا بود اما پر از اضطراب و کم کم بوی گرم تابستان را حس کردیم تا اینکه بالاخره فصل گرم زندگیم رسید .... روزهایش را یکی یکی طی کردیم ماه هایش را پش سر گذاشتیم تا اینکه ... رسیدیم به بهار د...
31 شهريور 1393

دختر که باشی

دختر که باشی می دونی اولین عشق زندگیت پدرته دختر که باشی میدونی محکم ترین پناهگاه دنیا آغوش گرم پدرته دختر که باشی میدونی مردانه ترین دستی که میتونی تو دستات بگیری و بعدش دیگه از هیچی نترسی دستای مهربون و گرم پدرته ..... دختر که باشی میدونی همه دنیا پدرته .... دختر که باشی میدونی هر جای دنیا که باشی چه کنارت باشه چه نباشه قویترین فرشته نگهبان زندگیت پدرته ...
22 شهريور 1393

تولد دخملی در موسسه

نازنین دخترم ، فرشته کوچک من آرزو دارم بهاران مال تو  شاخه های یاس خندان مال تو ساده بودن های باران مال تو آن خداوندی که دنیا آفرید تا ابد همراه و پشتیبان تو چهارشنبه از موسسه با من تماس گرفتن و گفتن روز شنبه 8 شهریور 1393 ساعت 9:30 جشن ستایش جون شروع میشه تشریف بیارید. شنبه صبح اول از خواب بیدار نمیشدی وقتی گفتم امروز تولدته پس نمیری سریع بلند شدی گفتی چرا میرم صبحانه خوردیم و بعد حاضر شدی و مثل همیشه بابابزرگ اومد دنبالت و رفتی موسسه منم اول میخواستم آژانس بگیرم بیام ولی بعد فهمیدم مامان جون ماشین داره با هم سوار شدیم راه ...
12 شهريور 1393

روز شمار تولد دخملم

هر روز  رو به آسمان میکنم و از آنکه تو را آفریده از بابت هر آنچه به تو داده تشکر میکنم. . . خدایا عاشقتم سلام به دختر گلم  عسلم  به نفسم عمرم،  عزیز دلم نمی دونم از  شیطونیات و شیرین زبونیات و از مهربونیات بگم یا از عشق و محبتی که بهت دارم روزی هزار بارم بگم که چقد دوست دارم  باز کم گفتم .   نفسمی وجودمی  قلب تپنده ی منی حتی یه لحظه نمیشه بی تو بمونم   برگ گل مامان روز شمار برای رسیدن به تولد قشنگ شروع شده و مثل هر سال حول و ولا برم داشته که برای دخترم کم نزارم اما امسال با سال های قبل یه فرقی داره امس...
3 شهريور 1393