ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

شغل های ستایشم

دختر داریم از جنس ماه و به رنگ مهتاب از جنس خورشید گرم و دلچسب هر روز بامداد می درخشد خانه مان نور باران می شود گرمایش دلگرممان می کند و عاشق تر دختری داریم به همتا بنام ستایش خانوم خانومای ما هر روز واسه خودش یه شغل انتخاب میکنه اول از همه که فقط می گفتی میخوام مامان بشم ما هم می گفتیم عزیزم مامان میشی  یه شغل که بتونی کار کنی باید انتخاب کنی بعد گفتی خوب میخوام عین بابام مهندس بشم  ما هم دوست داریم شما پزشک بشی گفتیم پزشکی خوبه ولی نه الا بلا باید فقط عین بابام مهندس بشم. چند وقت بعد گفتی میخوام  آرایشگر بشم خودم و تو رو قشنگ ...
14 مهر 1394

تولدت مبارک گل زیبای من

  ستایشم .... دختر نازم ..... عشقم به تو پایانی ندارد ..... دخترم انگار همین دیروز بود زمستان بود و من فهمیدم بزودی مادر میشوم.... زمستان با تمام شب های کشدارش گذشت و جایش را به بهار داد ..... بهاری دل انگیز اما پر از اضطراب برای من و مهدی جانم و تابستان از راه رسید .... روزهایش چه طولانی میگذشت تا رسیدیم به عید ..... عید آمدنت  ..... و من بهاران را در تابستان دیدم .... دختر تابستانی من ..... پنجمین بهار زندگیت مبارک ....   گلم امیدم ، نور چشممانمان چه زود داری بزرگ میشی و ما خوشحال و خوشحالتر از هر روز از بودنت. نمیدونی چه کیفی داره آدم دختر داش...
1 مهر 1394

تولد خانوم طلا در موسسه

شاهزاده پرنس من دختر زیبای دنیای من 6 ساله شد. روز دوشنبه 94/6/16  ساعت 9:30 در موسسه رنگین کمان تولدی برای نازنینم برگزار شد . کلی خوشحال بودی کلی هم کیف کرد دوستات باهات بازی می کردن و خوشحال بودن از اینکه از کلاس تیچر محبوبه یک نفر تولدش شده. عمو موسیقی هم کلی براتون خوند و بچه ها هم باهاش بالا و پایین کردن و رقصیدن. منم به همراه مامان جون و محمدصدرا در جشنتون شرکت کردیم. بابا مهدی هم مدام تماس می گرفت و می پرسید دخترم در چه حالی بهش خوش میگذره آخه خیلی خوشحال بود از خوشحالی تک دختر نازمون. محمدصدرا که اولین بار...
21 شهريور 1394

و اما ستایشم

ستایش قشنگم سیندرلای من با اومدن دادشیت اولش یه جوری عجیب بودی نمی دونستم ذوق میکنی یا ناراحتی. اما الان داداشت رو خیلی خیلی دوست داری و میگی من اول تو دنیا داداشم رو دوست دارم عزیز مهربون کلی با صدرا بازی میکنی با هم ذوق می کنی تازگیا که بغلش میکنی میبریش این ور و اون ور بعضی وقتا هم حسادت که خوب اونم طبیعی البته یه سری کارهای عجیب هم انجام میدی که اونا فقط تا خاطرات ذهنم ثبتش میکنم دخترکم. خیلی خوشحالم از اینکه امسال میری پیش دبستانی و از اینکه میبینم میوه زندگیم انقدر بزرگ شده که بره مدرسه دیگه داری یواش یواش واسه خودت خانومی میشی دلبر من. نازنینم از بعضی لحاظ دوست ندارم دخترم ب...
17 ارديبهشت 1394

کودکم روزت مبارک

از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت و با حضورت صدای تپش های قلبم را بیشتر و بیشتر شنیده ام ای عزیز ترینم   دخملی من مدت ها بود که مدام می گفت مامان منو ببر اداره تون من هم که شرایطم سخت بود برام مقدور نبود تا اینکه دیدم روز جهانی کودک نزدیکه تصمیم گرفتم اون روز دخملیم رو بیارم اداره چون تو اداره جشن بود با ماریا هم هماهنگ کردم تا آرمیتا و آنیتا رو بیاره تا ستایش خانوم کلی بهش خوش بگذره. خلاصه روز چهارشنبه مورخ 16 مهر 93 صبح از خواب بیدار شدیم و بابا مهدی من و ستایش رو تا یک مسیر رسوند و از اونجا با ت...
3 آبان 1393

تولد دخملی در موسسه

نازنین دخترم ، فرشته کوچک من آرزو دارم بهاران مال تو  شاخه های یاس خندان مال تو ساده بودن های باران مال تو آن خداوندی که دنیا آفرید تا ابد همراه و پشتیبان تو چهارشنبه از موسسه با من تماس گرفتن و گفتن روز شنبه 8 شهریور 1393 ساعت 9:30 جشن ستایش جون شروع میشه تشریف بیارید. شنبه صبح اول از خواب بیدار نمیشدی وقتی گفتم امروز تولدته پس نمیری سریع بلند شدی گفتی چرا میرم صبحانه خوردیم و بعد حاضر شدی و مثل همیشه بابابزرگ اومد دنبالت و رفتی موسسه منم اول میخواستم آژانس بگیرم بیام ولی بعد فهمیدم مامان جون ماشین داره با هم سوار شدیم راه ...
12 شهريور 1393

روز شمار تولد دخملم

هر روز  رو به آسمان میکنم و از آنکه تو را آفریده از بابت هر آنچه به تو داده تشکر میکنم. . . خدایا عاشقتم سلام به دختر گلم  عسلم  به نفسم عمرم،  عزیز دلم نمی دونم از  شیطونیات و شیرین زبونیات و از مهربونیات بگم یا از عشق و محبتی که بهت دارم روزی هزار بارم بگم که چقد دوست دارم  باز کم گفتم .   نفسمی وجودمی  قلب تپنده ی منی حتی یه لحظه نمیشه بی تو بمونم   برگ گل مامان روز شمار برای رسیدن به تولد قشنگ شروع شده و مثل هر سال حول و ولا برم داشته که برای دخترم کم نزارم اما امسال با سال های قبل یه فرقی داره امس...
3 شهريور 1393

کمک های دوردونه ام

نفس من عزیز دلم این روزها که ما یه مسافر کوچولو تو راه داریم به لطف خدای مهربون خانوم طلا کلی کمک می کنی به مامان، اگه اجازه بدیم به اسم کمک همه کار واسم انجام می دی عزیز دلم واقعا تمام محبتهاتو دوست دارم عاشقانه. ظرف می شوری ، اسباب بازی هاتو جمع می کنی، دوست داری واسه من غذا درست کنی وقتی نمی تونی دستور غذا می دی که دلت چی میخواد. مدام در حال انتخاب اسم برای نی نی مون هستی، حالشو رو می پرسی همه اش هم می گی مامان نی نی مون در مورد من چی می گه: می گم می گه من خواهرمو خیلی دوست دارم. کلی ذوق می کنی و میای شکممو می بوسی بعد می گی فهمید من بوسش کردم دوست دارم که انقدر با محبت هستی دلبر من . ظهر ...
18 خرداد 1393

عید امسال خونه نشین شدیم

ستایش قشنگم  پرنسس من شب که از خونه مامان بزرگ برگشتیم خونه حالم خوب نبود و متوجه شدم که از دعاهای دخملیم خدا یه نی نی تو شکم مامان قرار داده تا زندگیمون با دو فرشته کوچک بهشتی بشه. بهمین دلیل شمال رفتمون کنسل شد و موندیم خونه و فردا صبح به خاطر خبر خوشی که خدا بهمون داد بابا مهدی ناهار مهمونمون کرد رفتیم بیرون. بعدش بهمراه مامان بزرگ و بابا بزرک و عمو محمودینا رفتیم عید دیدنی اول خونه عمه مهین عمه بابایی و بعد بقیه فامیلاشون کلی دخملم عیدی گرفت و ذوق می کرد خلاصه تا شب مشغول دید و بازدید بودیم اینم از اول فروردین. دوست دارم عاشقانه...
21 ارديبهشت 1393