ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

ستایش و پایان پیش دبستانی

گلی دخترم عشق مامانی به امید خدای مهربون پیش دبستانی تموم شد و در تاریخ 6 خرداد 1395 از طرف موسسه یه جشن پایان پیش دبستانی براتو گرفتند. این جشن در مرکزتفریحی تیرازه برگزار شد. دخترم با دوستاش کلی کیف کرد. کلی تو جشن بالا و پایین پریدی و کلی رقصیدین بادکنک بازی کردین سرود هایی که با مریم جون تمرین کرده بودین رو خوندین و من خوشحال از اینکه یک بار دیگه با داداشی کنار تو خوشحال شاهد شادی تو بودم و بابا مهدی که صبح ما رو رسوند اونجا و رفت زنگ میزد و میپرسید دخترم چیکار میکنه مدام سراغ دخملیشو میگرفت. دوست داریم خیلی خیلی زیاد دلبر مامان. اینم عکسای خوشگلم     ...
26 خرداد 1395

حکایت تولد چهار سالگی ستایش

تکرار «تو» در هر ثانیه ام،قشنگ ترین تکراریست که هیچ وقت تکراری نمی شود....   نازنین دخترم ، شیرین زبونم امسال اول تابستون به دلیل وضعیت پیش اومده برای مامان، با بابایی تصمیم گرفتیم برات یه تولد ساده بگیریم. بعد دلمون نیومد گفتیم نمیشه واسه دخملی تک دخملمون یه تولد ساده بگیریم. پس از موسسه سوال کردیم گفتن اونجا برات جشن می گیرین. خوشحال شدیم گفتیم خوب دیگه درست شد پس یه تولد اونجا می گیریم روز تولدت هم می بریمت دنیای بازی و بعد یه شام خوشمزه و با چند تا عکس، تا اینکه نزدیک تولدت شدیم یعنی 28 شهریور دایی میثم گ...
2 مهر 1393

دخترم (تولدت مبارک)

ستایشم .... نازنین دختر زیبایم..... زندگیمون با حضورت رنگ و بوی دیگری پیدا کرد...     ناز گل من ؛ انگار همین دیروز بود اول زمستان بود ماه دی و هوا یواش یواش داشت سرد می شد که من فهمیدم بزودی مادر میشوم.... روز های سرد زمستان با تمام شب های کشدارش گذشت و روزهای سر سبز بهاری از راه رسید ..... روزهای بهاری با تمام عطر خوشش زیبا بود اما پر از اضطراب و کم کم بوی گرم تابستان را حس کردیم تا اینکه بالاخره فصل گرم زندگیم رسید .... روزهایش را یکی یکی طی کردیم ماه هایش را پش سر گذاشتیم تا اینکه ... رسیدیم به بهار د...
31 شهريور 1393

روز اول موسسه

نازی دخترم قشنگ دخترم روز یکشنبه 1 تیر 93 ساعت 7 صبح از خواب بیدار شدیم به دوردونه ام صبحانه دادم هر سه مون با هم صبحانه خوردیم و بعد حاضر شدیم تا با بابامهدی بریم به سمت موسسه رنگین کمون. خیلی خوشحال بودی و کلی هم ذوق می کردی. بالاخره ساعت 8:5 دقیقه راه افتادیم رفتیم و ساعت 8:35 دقیقه رسیدیم رفتیم تو مریم جون و محمدصدرا رو دیدیم بعد بردمت به سمت کلاست بابایی رو بوسیدی و خداحافظی کردی و بعد رفتی تو کلاس و نشستی معلمتون خودش رو معرفی کرد. بعد من و بابا مهدی رفتیم دکتر و من بعدش برگشتم پیش تو مریم جون هم اونجا مونده بود کلاس که تموم شد گفتی مامان نریم بریم...
3 تير 1393

ثبت نام دخملی در موسسه زبان

فرشته کوچک من دختر نازنینم این روزها که به تو نگاه می کنم و شاهد بزرگ شدنت هستم احساس می کنم خداوند زیباترین و قشنگترین نعمت هایش را بر ما عطا کرده. که همچین دختری به ما داده تا از بودنت کنارمون زندگیمون معنا و رنگ و بویی بهشتی پیدا کنه. تمام تلاش هایمان فقط برای به ثمر رسیدن و تامین آسایش و آرامش تو هستش. و تو تنها هدف زندگیمون هستی که بابا مهدی میگه دخترم داره بزرگ میشه باید بیشتر کار کنم تا امکانات بهتری رو بتونم در اختیارش بزارم. و ما اولین قدم رو برداشتیم: روز یکشنبه 24 خرداد از موسسه رنگین کمون که پارسال آبان ماه اسمت رو رزرو ک...
28 خرداد 1393

ستایش 3 ساله شد

 سالگی مبارک گل گلدونمون امید زندگیمون روز پنجشنبه 28 شهریور 92 ساعت 16 بعد از ظهر تولدت برگزار شد. بخاطر اینکه روز تولد اصلیت که امروزه وسط هفته بود مجبور شدیم آخر هفته قبل از تولدت رو جشن بگیریم خیلی خوب بود خیلی خوش گذشت، با اون پیرهن خوشگلت عین فرشته ها شده بودی عزیزم ار روز سه شنبه مرخصی گرفته بودم خونه بودم تا با خاله پریسای مهربون تمام کارها رو انجام بدیم ، اول از همه خونه رو مرتب کردیم لیست مهمونا رو آماده کردیم ، یکسری سفارش ها برای خرید رو به دایی میثم سپردیم تا برامون آوردش. راستی روز دوشنبه با خاله پریسا رفتیم شیرینی ...
31 شهريور 1392

عید سال 92

ناز گل من بهارم امسال عید بهتر از سال های قبل بیشتر بهمون خوش گذشت اما ستایشم امسال دقیقا ١ فروردین ٩٢ آبله مرغون گرفت وما روزهای اول شاهد دون دون شدن و قرمزی پوست دخملی بودیم روز اول فکر کردم پشه خورده ولی بعدش مامان جون که دید گفت آبله مرغون بردیم بیمارستان اطفال مفید و تایید کرد یکسری مراقبت ها بهمون گفت که انجام بدیم خدا رو شکر تا روز هشتم که می خواستیم بریم مسافرت خیلی بهتر شدی و روز هشتم فروردین من و گلی دختر و بابا مهدی رفتیم یزد خیلی هم بهمون خوش گذشت. ...
17 فروردين 1392