سیزده بدر
ستایش مهربونم ، دختر زیبای من
امسال سیزده بدر روز چهارشنبه بود. صبح خاله
پریسا زنگ زد و بیدارمون کرد و بعدش مامان جون
زنگ زد که آماده باشیم، با بابامهدی بلند شدیم
تا وسایلمون رو آماده کردیم راه افتادیم رفتیم
یکم واسه دخملی خوراکی گرفتیم رفتیم به سمت
باغ بالا نزدیک خونمون. رفتیم اونجا دیدیم خاله
پریسا چادر زده دارن صبحانه می خورن ما هم نشستیم
صبحانه خوردن خاله جون واسه خوشگل مامان آب پرتقال
آورده بود که بخوره آخه دخملم خیلی دوست داره بقیه اشم
بابایی جونش خورد.
بعد دایی عبداله هم وسایلشون رو آوردن و کم کم جمع مون افزایش
پیدا کرد. دخملی هم با مائده و فاطمه بازی می کرد البته اونا خیلی
از خانومی بزرگترند ولی چون دخملمو دوست داشتن با خودشون
می بردن تاپ و سرسره سوار می شد.
کلی بازی کردی از تاپ و سرسره و توپ بازی تا فوتبال قربونت
برم که مدام می گی توی دروازه گل.
تا عصر که اونجا بودیم انقدر بازی کردی که وقتی رسیدیم خونه
لباساتو عوض کردم خوابت برد آخه خیلی خسته شده بودی.
خیلی به هممون خوش گذشت بخصوص بابایی.
خدای مهربون شادی های زندگیمون رو روز به روز بیشتر کن.
اینم عکسهای نازنیم در سیزده بدر 93
فرشته کوچولوی من در کنار یک درخت تنومند.
ستایش در حال شستن دستهای کوچک و زیبایش که تمام دنیا ما
در دستان توست دلبرم.
دخترم تمام هستی زندگیم
نازنیم با تمام ژست های زیبایش دلبری می کند.
خوشگل در حال آب بازی البته با کنترل از راه دور وگرنه شیرجه
زده بودی تو آب.
شکوفه ها در کنار هم در حال شکفتن شکوفه من دوستت دارم.
تمام خنده هایت از هر نوع که باشد زیباست.
لبخندت معنای زندگی ماست.
پدر و دختر در کنار هم با آرامش تمام یک لحظه به یاد ماندنی.
تصویری که هیچگونه حرفی برایش ندارم که قشنگتریم تصویر
برای من است. مادرم بهترینم معنای زندگیم با هستی من.