ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

روز اول موسسه

1393/4/3 12:00
نویسنده : مامانی
323 بازدید
اشتراک گذاری

نازی دخترم قشنگ دخترم

روز یکشنبه 1 تیر 93 ساعت 7 صبح از خواب بیدار شدیم به دوردونه ام

صبحانه دادم هر سه مون با هم صبحانه خوردیم و بعد حاضر شدیم

تا با بابامهدی بریم به سمت موسسه رنگین کمون.

анимированная рыбкаخیلی خوشحال بودی و کلی هم ذوق می کردی. بالاخره ساعت 8:5 دقیقه

راه افتادیم رفتیم و ساعت 8:35 دقیقه رسیدیم رفتیم تو مریم جون و محمدصدرا

رو دیدیم بعد بردمت به سمت کلاست بابایی رو بوسیدی و خداحافظی کردی و

بعد رفتی تو کلاس و نشستی معلمتون خودش رو معرفی کرد.

بعد من و بابا مهدی رفتیم دکتر و من بعدش برگشتم پیش تو مریم جون هم

اونجا مونده بود کلاس که تموم شد گفتی مامان نریم بریم من تاپ بازی کنم

با محمدصدرا رفتین به سمت بازیا کلی بازی کردی ولی خیلی هم خسته شده

بودی بهت گفتم اسم معلمتون چیه گفتی چیچر زهرا بعد تعریف کردی چیکاری

کردید نقاشی کشیدید و بالا پایین پریدید و خلاصه همه رو تعریف کردی وقتی

رسیدیم خونه خاله پریسا خونه مامان جون منتظرت بود برای اونم تعریفی کرید

و اسم معلمت و ... خاله گفت ستایش بریم لباستو عوض کنم گفتی تنکیو

ما هم کلی ذوق زده بغلت کردیم و بوسیدمت که اولین کلمه انگلیسی رو یاد

گرفتی. خلاصه تا شب که همه بیان خونه 100 بار از بچه ام پرسیدن اسم

معلمت چیه به دایی میثم که رسید یادت رفت گفتی چیچ چیچ خاله اسم معلمم

چی بود همه زدیم زیر خنده گفت تیچر زهرا.

خیلی بهت خوش گذشت بود و روز دوم خودم بردمت و برات دیروز سرویس هماهنگ

کردم که ببرو بیارت امروز اولین روز سرویست بود با مامان جون اومدیم پایین و سپردیمت

به راننده سرویست ولی تا برسی موسسه دق کردیم تا زنگ زدم مریم جون گفت نگران

نباش ستایش رسید.

امیدوارم خدای مهربون یه ادم خوب سر راهمون گذاشته باشه واسه سرویست

فوق العاده نگرانت هستم عزیز مامان . ایشالا یک روز راهیت کنم دانشگاه تهران.

پسندها (2)

نظرات (1)

مامانی(برای دخترم زهرا)
4 تیر 93 11:24
ای جانم موفق باشی عزیییییزم
مامانی
پاسخ
مرسی عزیزم ایشالا دانشگاه زهرا کوچولو