قشنگترین لحظه زندگیمون
از یکشنبه انتظار کشیدم تا چهار شنبه 31/٦/٨٩ رسید صبح ساعت ۸ با بابا مهدی از خواب بیدار شدیم تا ساک شما رو آماده کنیم خودمون آماده شدیم و ساعت ۱۱ صبح آژانس آقا قربانی رو هماهنگ کردیم خاله پریسا و مامان جون حوا با آژانس اومدن در خونه و بعد ۴ تایی با هم رفتیم بیمارستان ساعت ۱۲ رسیدیم رفتیم قسمت زایمان فرم پر کردم و بعد رفتم لباسهامو عوض کردم و تحویل مامان جون دادم بعد منتظر خانم دکتر شدم تا بیاد خیلی انتظار کشیدم تو بیمارستان البته من قسمت بیمارستان و مامان جون با خاله پریسا و بابا جون مهدی و دایی میثم که بعدا به جمع ما اضافه شده بود در پشت در اتاق انتظار می کشیدن بعد که فیلم هاشون نگاه می کردم دیدم اونا پشت...
نویسنده :
مامانی
12:27