خرید
خوشگلم
دیروز از سر کار که اومدم خونه هوا خیلی خلیلیییییییییییییییییییی گرم بود طبق معمول منتظر بودی که از در بیام تو وقتی همدیگه رو دیدیم کلی ذوق کردیم و من گرما یادم رفت
دست و پام و صورتم رو شستم بقلت کردم با هم رفتیم تو آشپزخونه آب خوردم و بعد خوابت می آمد ولی یک کم با هم بازی کردیم و بعد خوابیدیم
باز زود از خواب بیدار شدی ولی من خواب بودم مامان جون حوا بردت تو آشپزخونه باهات بازی کرد غذا خوردی آب میوه ات رو هم خوردی تا بابا جون مهدی هم اومد .
یک کم نشستیم تا بابا جون گفت بریم سهروردی کاغذ دیواری بخریم . اول نمی خواستم تو رو ببرم ولی وقتی چادر سرم می کنم مانتومو می پوشم دختر باهوشم می فهمه می خواد اونم ببریم
سه تایی رفتیم تا کاغذ دیواری بخریم آخه یه خونه خریدیم روبروی ساختمان مامان جون حوا که خانومی رو راحت تر صبحا ببریمش اونجا از پا قدم دخملی که ما صاحبخونه شدیم
انقدر روزی دخملم خوبه که خدا می دونه از وقتی به دنیا اومد انگار خدا روزیش رو هم برای ما فرستاد
خدایا دوست دارم از این همه نعمت خوبی که به ما دادی
خوشحال بودی که بیرونیم ولی از اونجا که یکم طول کشید و خسته شدی خیلی هم خسته شدی وقتی خواستیم برگردیم تو ماشین که نشستیم برات آبمیوه خریدم نمی دونستی چطوری بخوری اونو خوردی و خوابیدی تا صبح دیگه بیدار نشدی امروز بردمت پیش مامان جون حوا دیگه نخوابیدی و من هم اومدم سرکار
با بابا مهدی میخوایم بریم امروز سرامیک ببینیم تو بنی هاشم ولی دیگه نمی برمت چون می ترسم گرما زده بشه امید زندگیم
دوست دارم بهار من
امید زندگی من هر جا برم جون منی عشق منی عمر منی
با تو تمام زندگیم بوی خوش یاس می ده
لحظه به لحظه با توام سرخی زندگی من
تو قلب من نشسته یک فرشته کوچولو
اسمش چیه فرشته ستایش دخملمون