ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

ستایش در تصویر

ستایش قشنگم قبل از رفتن به مهد در خانه   قربون این ژست قشنگت برم دلبرم                                   ستایش در مهد در کنار محمدصدرا و دوستاش     زیبای من یکی یه دونه ام دخترم ...
7 تير 1393

روز اول موسسه

نازی دخترم قشنگ دخترم روز یکشنبه 1 تیر 93 ساعت 7 صبح از خواب بیدار شدیم به دوردونه ام صبحانه دادم هر سه مون با هم صبحانه خوردیم و بعد حاضر شدیم تا با بابامهدی بریم به سمت موسسه رنگین کمون. خیلی خوشحال بودی و کلی هم ذوق می کردی. بالاخره ساعت 8:5 دقیقه راه افتادیم رفتیم و ساعت 8:35 دقیقه رسیدیم رفتیم تو مریم جون و محمدصدرا رو دیدیم بعد بردمت به سمت کلاست بابایی رو بوسیدی و خداحافظی کردی و بعد رفتی تو کلاس و نشستی معلمتون خودش رو معرفی کرد. بعد من و بابا مهدی رفتیم دکتر و من بعدش برگشتم پیش تو مریم جون هم اونجا مونده بود کلاس که تموم شد گفتی مامان نریم بریم...
3 تير 1393

نی نی ما

عزیزم دلم فرشته کوچک زندگیم روز یکشنبه چه روزی بود یه روز واقعا پر استرس. یکشنبه 1 تیر 93 ساعت 9:30 دقیقه صبح به همراه بابا مهدی رسیدیم بیمارستان دی برای سونوگرافی سلامت و تعیین جنسیت. رفتیم نوبت گرفتیم و گفت تا نوبتتون بشه 1 ساعت طول میکشه منم که انقدر اضطراب داشتم نشستیم تا نوبتمون بشه . بالاخره صدامون کردن با بابا مهدی رفتیم تو آقای دکتر اومد بالا سرمو شروع کرد نشون دادن تمام اعضای بدنت و خدا رو شکر همه چی خوب بود گفت این سرش این چشماش، قفسه سینه، دست ها، انگشتای کوچولوت ران پاهات کف پات، انگشتهای پاهات خلاصه قلب مهربون و کوچولوت و بعد صدای قلب...
3 تير 1393

ثبت نام دخملی در موسسه زبان

فرشته کوچک من دختر نازنینم این روزها که به تو نگاه می کنم و شاهد بزرگ شدنت هستم احساس می کنم خداوند زیباترین و قشنگترین نعمت هایش را بر ما عطا کرده. که همچین دختری به ما داده تا از بودنت کنارمون زندگیمون معنا و رنگ و بویی بهشتی پیدا کنه. تمام تلاش هایمان فقط برای به ثمر رسیدن و تامین آسایش و آرامش تو هستش. و تو تنها هدف زندگیمون هستی که بابا مهدی میگه دخترم داره بزرگ میشه باید بیشتر کار کنم تا امکانات بهتری رو بتونم در اختیارش بزارم. و ما اولین قدم رو برداشتیم: روز یکشنبه 24 خرداد از موسسه رنگین کمون که پارسال آبان ماه اسمت رو رزرو ک...
28 خرداد 1393

درباره نی نی مون

نی نی قشنگمون سلام این اولین مطلبیه که دارم درباره کوچولو ترین فرد زندگیم می نویسم. روزهای قشنگی رو دارم می گذروم درسته حالم زیاد خوب نیست اما همینکه فکر می کنم یک فرشته تو شکمم داره بزرگ میشه تا ستایش نازنینم بشه خواخرش همه سختی های بارداری برام آسون میشه. با حسابی که خودم کردم احتمالا نی نی ما آبانی میشه ولی دوست دارم آذرماه بدنیا بیاد تا با بابا مهدی هم ماه شاید هم هم روز بشید. تا براتون همیشه یه تولد مشترک بگیریم. هنوز نمی دونم دخملی یا پسمل امروز که دارم اینو می نویسم تو 16 هفته هستم برام مهم  نیست که چی هستی مهم سلامتت...
21 خرداد 1393

کمک های دوردونه ام

نفس من عزیز دلم این روزها که ما یه مسافر کوچولو تو راه داریم به لطف خدای مهربون خانوم طلا کلی کمک می کنی به مامان، اگه اجازه بدیم به اسم کمک همه کار واسم انجام می دی عزیز دلم واقعا تمام محبتهاتو دوست دارم عاشقانه. ظرف می شوری ، اسباب بازی هاتو جمع می کنی، دوست داری واسه من غذا درست کنی وقتی نمی تونی دستور غذا می دی که دلت چی میخواد. مدام در حال انتخاب اسم برای نی نی مون هستی، حالشو رو می پرسی همه اش هم می گی مامان نی نی مون در مورد من چی می گه: می گم می گه من خواهرمو خیلی دوست دارم. کلی ذوق می کنی و میای شکممو می بوسی بعد می گی فهمید من بوسش کردم دوست دارم که انقدر با محبت هستی دلبر من . ظهر ...
18 خرداد 1393

نازنینم دخترم

    سلام ای ماه ماهانم                     سلام ای عشق تابانم سلام ای ابــــر بــــارانم                 سلام ای عشق غمبارم سلام ای عشق بی پایان                  سلام ای سرو بی سامان  سلام ای نور چشمانم                     سلام ای ســوسن بـــاغم     سلام ای موج دریایم                      شــروع روز فــــــرد...
18 خرداد 1393

از این به بعد

ستایش مهربونم دختر قشنگم از این به بعد این وبلاگ دو نفری میشه واسه خانومی طلا و نی نی مون. هنوز نمی دونیم نی نی مون چیه بخاطر همین فعلا نی نی ما هر روز ازم می پرسی نی نی مون کی میاد، پس چرا نمی یاد، من خواخرش میشم. بهش شیر میدم میگم نمی تونی میگی با شیشه  شیر می دم . مواظبش همش هم باهاش بازی می کنم. خلاصه خیلی
21 ارديبهشت 1393