ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

عید امسال خونه نشین شدیم

ستایش قشنگم  پرنسس من شب که از خونه مامان بزرگ برگشتیم خونه حالم خوب نبود و متوجه شدم که از دعاهای دخملیم خدا یه نی نی تو شکم مامان قرار داده تا زندگیمون با دو فرشته کوچک بهشتی بشه. بهمین دلیل شمال رفتمون کنسل شد و موندیم خونه و فردا صبح به خاطر خبر خوشی که خدا بهمون داد بابا مهدی ناهار مهمونمون کرد رفتیم بیرون. بعدش بهمراه مامان بزرگ و بابا بزرک و عمو محمودینا رفتیم عید دیدنی اول خونه عمه مهین عمه بابایی و بعد بقیه فامیلاشون کلی دخملم عیدی گرفت و ذوق می کرد خلاصه تا شب مشغول دید و بازدید بودیم اینم از اول فروردین. دوست دارم عاشقانه...
21 ارديبهشت 1393

سیزده بدر

ستایش مهربونم ، دختر زیبای من امسال سیزده بدر روز چهارشنبه بود. صبح خاله پریسا زنگ زد و بیدارمون کرد و بعدش مامان جون زنگ زد که آماده باشیم، با بابامهدی بلند شدیم تا وسایلمون رو آماده کردیم راه افتادیم رفتیم یکم واسه دخملی خوراکی گرفتیم رفتیم به سمت باغ بالا نزدیک خونمون. رفتیم اونجا دیدیم خاله پریسا چادر زده دارن صبحانه می خورن ما هم نشستیم صبحانه خوردن خاله جون واسه خوشگل مامان آب پرتقال آورده بود که بخوره آخه دخملم خیلی دوست داره بقیه اشم بابایی جونش خورد. بعد دایی عبداله هم وسایلشون رو آوردن و کم کم جمع مون افزایش پیدا کرد. دخملی هم با ما...
19 فروردين 1393

سال تحویل 93

ستایش گلم بهار دلم امسال برای اولین بار سال تحویل خونه خودمون بودیم ظهر ساعت 14 با مامان جون و بابا علی بابای مهربونت بابا مهدی 5 تایی رفتیم بهشت زهرا آخه سالگرد مادر برزگم بود . مامان جونم آش پخته بود تا پخش کنیم خدا رو شکر بدلیل اینکه شب ساعت8:30  عید بود خیابونا خلوت خلوت بود زود رفتیم و برگشتیم خونه دوتایی حموم رفتیم و مرتب شدیم و منتظر سال تحویل بودیم وقتی سال تحویل شد عید و بهم دیگه تبریک گفتیم و حاضر شدیم رفتیم خونه مامان بزرگ. عمه مهسا و عموم محمود هم اونجا بودن. رفتیم داخل خونه و رو بوسی و عید و بهم تبریک گفتیم نی نی زهرا هم اونجا بود ...
16 فروردين 1393