یه حرف دو سیلابی
ستایش مامانی گرما دهنده زندگیمون دیشب شام خونه مامان جون بودیم رفتیم مسجد از مسجد اومدیم اونجا وقتی بابا مهدی از سرکار برگشت کت و کیفش رو گذاشت زمین داشتیم شام می خوردیم که ستایش خانومی رفت سمت کت بابایی کت و برداشتی و گفتی بابا من ، بابا من ما هم کلی ذوق کردیم و قربون صدقت رفتیم بابا مهدی که می خواست بخورتت خاله پریسا بغلت کرد و کیف رو هم نشون داد گفت : ستایش این مال کیه گفتی بابا من عکس دایی میثم رو دیدی گفتی دا بعد می خواستی بوسش کنی عزیزم دخترم خیلی خوشگلی خیلی نازی خیلی خیلی به توان بی نهایت ...