لحظه نشستنت دلبر من
ستایش قشنگم بعد از عید ۹۰ که تو خونه پیش مامان جون حوا می موندیو به غذا خوردن هم افتاده بودی که مامان جون بهت نشسته غذا می داد می زاشت تو رو وسط پاهاش و نگهت می داشت و بهت غذا می داد کم کم تو خونه خودم هم باهات کار می کردم دورت بالش می ذاشتم و می نشستی دخملی خوشجلم با ناراحتی می نویسم چند بار هم با صورت خوردی زمین آخه گل گل من تعادل نداشت طبق معمول همه از نشستنت کلی ذوق می کنند و کیف و از لحظه لحظه بزرگ شدنت داریم لذت کامل می بریم
خیلی دوست دارم دلربای من دخمل عزیزیم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی