ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

پرنسس کوچولوی من

1391/9/6 14:18
نویسنده : مامانی
294 بازدید
اشتراک گذاری

پرنسس زیبای من

                   قشنگترینم

هر روز که به عکس های گذشته ات نگاه می کنم به بزرگتر و خانوم شدن روز به روزت بیشتر

پی می برم، صورت مثل ماهت رو که نگاه می کنم تمامی قشنگی های دنیا رو تو

چشم های شفافت می بینم و آرامش زندگیم را تنها در کنار تو با شیرین زبونی هات حس

می کنم، دخترم نازنینم دیگه تمام کلمات رو یاد گرفته بصورت کامل کامل صحبت می کنی

و تازه طوطی خونمون هم شدی ، منتظری ببینی از دهن کی چه حرفی در میاد

تا دخملیم تکرار کنه.

حرف هایی می زنی که آدم بزرگها وقتی می خوان بزنند فکر می کنند

دیشب بهت میگم ستایش عزیزم ( همون عروسکت) ببر تو اتاقت میگی :

آخه من حوصله ندارم، خسته ام

مونده خانوم خانوما چه کاری انجام میده که حوصله نداره یا خسته شده؟؟؟؟؟؟

خلاصه کلی با این حرفهات دلبری می کنی

شب عاشورا طبق روال هر سال رفتیم خونه آقا جون مدام همه از دخترم

می پرسیدن  اسمت چیه می گفتی س سایه

فامیلیت چیه : منصویی                     چند سالته : 2 سالمه

خونتون کجاست: ملاتی           قربونت برم انقدر شیرین حرف میزنی

خلاصه هزار بار بیشتر اینا رو اون شب تکرار کردی  کلی هم دلبری

ظهر عاشورا رفتیم مسجد نماز بخونیم با اوند قد وبالای کوچولوت چنان نماز می خوندی

که همه قربون صدقت می رفتن دستای کوچولوتو می بردی بالا و دعا می کرد

دوست دارم یعنی دوست داریم هممون خیلی دوست داریم

بابا علی که میگه بچه فقط ستایش  چنان ازت تعریف میکنه که انگار آسمون باز شده و خدا

تو رو از اونجا برای ما انداخته پایین

شعر بارون رو که میخونی دل همه میره 

یه توپ دارم قلقلیه رو میخونی میگی گیلی گیلی

خلاصه به مانند طوطی ها از ما تقلید می کنی خصوصا خاله پریسا حتی

وقتی می شینی نگاه می کنی ببینی اون چطوری میشنیه ما هم کلی می خندیم

و در آخر عاشقتم و برای خوشبخت شدن و عاقبت به خیریت دعا میکنیم عزیز دلم

دنیا دنیا بوس برای بهترینم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان ثمین
6 آذر 91 17:09
سلام دوست من.ما به دعوت خود آقا رفتیم مهمانسرا.صبح که توی هتل بودیم در اتاق رو زدند بابای ثمین در رو که باز کرد دوتا از خادمای حضرت ایستاده بودند و ازمون پرسیدند که چند نفرید ما هم گفتیم و بهمون دعوتنامه همون روز ظهر ناهار رو دادند.
مامان ثمین
8 آذر 91 10:12
سلام.میشه به وبلاگ دنیای نفیس بیایید و به ثمین من با کد (6) که توی مسابقه نی نی و محرم شرکت کرده رای بدید؟ مرسی ممنونم http://2nyaienafis.niniweblog.com