اسباب کشی
پنجشنبه ١٦/٤/٩٠ بالاخره رفتیم خونه خودمون دخملی رو گذاشتم خونه مامان جون حوا خودمون در حال اسباب کشی بودیم
خیلی سخت بود خیلی خسته شدیم خدا رو شکر چون نزدیک مامان جون حوا شدیم خیلی خوب شد دیگه صبح ها راحت می برمت می زارم اونجا می رم سرکار
هنوزم که هنوزه خونه جمع نشده اخه ستایش خانم نمی زاره که کار کنم
تا می ریم خونه میگه من ببرید دَ دَ یا اینکه از کنار من تکون نخور فقط با من بازی کن
اگه یک لحظه از دیدش دور بشم منو نبینه گریه خانم بلند میشه
حتی نمی تونم یه دستشویی برم باید مدام صداش کنم تا بفهمه من کجا هستم
خیلی دوست دارم یاد کارات که می افتم دلم برات غش می کنه مامانی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی