ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

احوالات نی نی ما

پسرم  قند عسلم این مدت که وارد زندگی ما شدی هر روزمون قشنگ تر از روز قبل تو مانند یه فرشته کوجولو زندگیمون رو شاد شاد کردی خواهر مهربونت رو از تنهایی در اوردی و شدی یه همبازی واسه دختر قنشگم. خیلی وقت ندارم حرفهای دلم رو بنویسم جون الان که دارم مینوسیم در حال گریه کردن هستی زیبای من ....................................... من رفتم دوباره اومدم. پسرک من در 2 ماهگی اولین لبخند زیبایش رو به زندگی زد. در سه ماهگی خندهای بلند بلند که دلمون غش می رفت. در چهار ماهگی اولین قلت خوردن که نمی تونستی برگردی و جیغ داد راه می انداختی که برت گردونیم. در پنج ماهگی قلت ها دوبل ...
17 ارديبهشت 1394

تولدت مبارک پسرم

پسر قشنگم نو گل زندگیمون بالاخره روز قشنگ زندگیمون رسید در تاریخ 1393/08/28  روز جهارشنبه به همراه مامان جون بابا مهدی مهربان و خودم رفتیم بیمارستان بقیه اله برای بدنیا آوردن کوچولوی قشنگمون. ساعت 6:30 دقیقه صبح راه افتادیم رفتیم تا ساعت 7:30 دقیقه بیمارستان باشیم خانوم دکتر همه چیزو هماهنگ کرده بود. باباعلی و دایی میثم و  زندایی سارا و دختر مهربونم ستایشم مارو راه انداختن و ما رفتیم به سوی آقا پسر گلم . وقتی رسیدیم بیمارستان بابا مهدی رفت دنبال کارها من هم آماده اتاق عمل شدم. در ساعت  10:30دقیقه صبح پسر نازنی...
19 آذر 1393

کودکم روزت مبارک

از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت و با حضورت صدای تپش های قلبم را بیشتر و بیشتر شنیده ام ای عزیز ترینم   دخملی من مدت ها بود که مدام می گفت مامان منو ببر اداره تون من هم که شرایطم سخت بود برام مقدور نبود تا اینکه دیدم روز جهانی کودک نزدیکه تصمیم گرفتم اون روز دخملیم رو بیارم اداره چون تو اداره جشن بود با ماریا هم هماهنگ کردم تا آرمیتا و آنیتا رو بیاره تا ستایش خانوم کلی بهش خوش بگذره. خلاصه روز چهارشنبه مورخ 16 مهر 93 صبح از خواب بیدار شدیم و بابا مهدی من و ستایش رو تا یک مسیر رسوند و از اونجا با ت...
3 آبان 1393

پسرکم

"به نام آفریننده مهر و ماه"   پسرک نازم:       زمین در انتظار فصل خزان برگها ،   من در حال شمارش معکوس ،   صفر همیشه پایان نیست گاهی آغاز پرواز است   60 روز دیگر را،تا زاد روز میلادت چشم براهم.. ..    که از لذت داشتنت به اوج بیکرانها پرواز کنم....   روز پنجشنبه 3 مهر 93 به همراه خواهر قشنگت، خاله پریسا و مامان جون رفتیم واسه گل پسرم سیسمونی بخریم. کلی برات خرید کردیم و از همه بیشتر کلی هم کیف کردم دوست داشتم تمام لباس ها و وسایل مغازه ها رو برات بخرم اما مامان جون گفت ...
6 مهر 1393

حکایت تولد چهار سالگی ستایش

تکرار «تو» در هر ثانیه ام،قشنگ ترین تکراریست که هیچ وقت تکراری نمی شود....   نازنین دخترم ، شیرین زبونم امسال اول تابستون به دلیل وضعیت پیش اومده برای مامان، با بابایی تصمیم گرفتیم برات یه تولد ساده بگیریم. بعد دلمون نیومد گفتیم نمیشه واسه دخملی تک دخملمون یه تولد ساده بگیریم. پس از موسسه سوال کردیم گفتن اونجا برات جشن می گیرین. خوشحال شدیم گفتیم خوب دیگه درست شد پس یه تولد اونجا می گیریم روز تولدت هم می بریمت دنیای بازی و بعد یه شام خوشمزه و با چند تا عکس، تا اینکه نزدیک تولدت شدیم یعنی 28 شهریور دایی میثم گ...
2 مهر 1393

دخترم (تولدت مبارک)

ستایشم .... نازنین دختر زیبایم..... زندگیمون با حضورت رنگ و بوی دیگری پیدا کرد...     ناز گل من ؛ انگار همین دیروز بود اول زمستان بود ماه دی و هوا یواش یواش داشت سرد می شد که من فهمیدم بزودی مادر میشوم.... روز های سرد زمستان با تمام شب های کشدارش گذشت و روزهای سر سبز بهاری از راه رسید ..... روزهای بهاری با تمام عطر خوشش زیبا بود اما پر از اضطراب و کم کم بوی گرم تابستان را حس کردیم تا اینکه بالاخره فصل گرم زندگیم رسید .... روزهایش را یکی یکی طی کردیم ماه هایش را پش سر گذاشتیم تا اینکه ... رسیدیم به بهار د...
31 شهريور 1393