قهر همراه با بغض
ستایش نازنازیم
دختر کارکونم که میخواد مدام به مامانیش کمک کنه اما....................
دیروز می خواستم کابینت ها رو خالی کنم تا آماده بشه برای نصب جدید ستایش خانوم هم
مدام داد میزد می گفت: نُمک نُمک که به من کمک کنه
ظرف ها رو جمع می کردم که این وسط اول زدی یه نمکدون از سرویس آرکوپال شکستی
گفتیم فدای سرت عزیزم ناراحت نشی
بعد اومدی سراغ لیوان ها که آبه آبه حتما باید تو اون لیوان برات می ریختیم
آب که خوردی نزدیک بود اونم از دستت سر بخوره بیفته
که گفتم ستایش دست نزنی ها با لحن تند کلی بهت برخورد یه بغض کردی که آماده
گریه کردن شدی که دلم برات غش رفت بقلت کردم بوست کردم یادت رفت
دوباره شروع شد این بار اروم گفت دخترم دست نزنی اینا میشکنه خانومی ناراحت شد
رفت وسط پذیرایی دراز کشید روی شکم یعنی قهر دیگه بقلت نکردم فقط صدات کردم
بیای پیشم اومدی و همه چی یادت رفت .
زنگ زدم مامان جون اومد بردتت پیش خودش تا من کارهامو بکنم
لحظه لحظه بیشتر دوست دارم با تمام شیطنتت شیرین زبونی هات نق زدنات گریه کردنات
........................................................................................ دوست داریم
شب هم با عمه هام و عموم رفتیم پارک پلیس تهرانپارس اونجا کلی بازی کردی .
این هم از یک روز جمعه 19/خرداد /1391 ساعت 16:45 دقیقه