ستایش 3 ساله شد
سالگی مبارک گل گلدونمون امید زندگیمون
روز پنجشنبه 28 شهریور 92 ساعت 16 بعد از ظهر تولدت برگزار شد. بخاطر اینکه
روز تولد اصلیت که امروزه وسط هفته بود مجبور شدیم آخر هفته قبل از تولدت
رو جشن بگیریم خیلی خوب بود خیلی خوش گذشت، با اون پیرهن خوشگلت
عین فرشته ها شده بودی عزیزم ار روز سه شنبه مرخصی گرفته بودم خونه بودم
تا با خاله پریسای مهربون تمام کارها رو انجام بدیم ، اول از همه خونه رو مرتب
کردیم لیست مهمونا رو آماده کردیم ، یکسری سفارش ها برای خرید رو به دایی
راستی روز دوشنبه با خاله پریسا رفتیم شیرینی
فروشی نور کیکت رو هم سفارش دادیم البته خودت انتخاب کردی مخصوصا رنگش
که مدام می گفتی آبی باشه شیرینی پز می گفت تو دختری باید صورتی باشه
می گفتی نه آبی باشه خلاصه یه کیکی دو طبقه آبی برای خانوم سفارش دادیم
بعد روز سه شنبه بعد از ظهر وقت آتلیه گرفته بودیم با دایی میثم و
خاله پریسا بردیمت آتلیه کلی اذیتمون کردی و اذیت شدی
آخرش که دیگه از بس بهت مدل میداد خسته شده بودی و دوست داشتی فرار
کنی خلاصه بقدری خسته شدیم که وقتی داشتیم بر می گشتیم اصلا دیگه
حال حرف زدن هم نداشتیم ولی ما شالا خودت با دایی میثم کلی صحبت می کردی
اون شب هم عروسی دوست بابا مهدی دعوت بودیم شب بابایی اومد دنبالمون و
رفتیم عروسی خیلی خوش گذشت آخه دیگه داری یواش یواش همه چیز رو
می فهمی خیلی هم از عروسی خوشت اومده و شب که داشتیم بر می گشتیم
می گفتی بازم بریم عروسی بابا مهدی گفتم عزیزم عروسی دیگه تموم شد.
روز چهارشنبه صبح کلی استراحت کردیم بعد از ظهر با باباعلی و خاله پریسا
رفتیم خرید میوه و ... برای پنجشنبه که تولدت بود بابا مهدی هم تو خونه کلی
پففیل آماده کرد، شب هم فراموش کردیم نان باگت برای ساندویچ ها بخریم
بابامهدی رفت و با نون باگت برگشت.
شب با خاله پریسا و زندایی سارا تمام میوه ه رو شستیم و ساندویچ ها و ...
بقیه وسایل تولد رو آماده کردیم تا ساعت 1 شب بابامهدی و دایی میثم هم
در حال بازی با لپ تاپ بودن عمو حامد هم مشغول کار پروژه بود.
صبح پنجشنبه زندایی سارا با خاله پریسا اومدن خونمون و مشغول تزئین خونه
بودن ناز گل خانوم هم تو بادکنک ها غلط می زد بازی می کرد، بادکنک باد
می کرد
خلاصه همش می خواستی کمک کنی قربونت برم. من هم کارهای دیگه ای که
مانده بود رو انجام دادم.
ناهار رفتیم خونه مامان جون خوردیم بعد اومدیم خونمون و شروع به آماده شدن
شدیم. عزیزم دخترم چه ذوقی میکرد وقتی حاضر شدیم ساعت 4 یواش یواش
مهمونامون اومدن و مراسممون شروع شد. هر کی از در می اومد تو می گفتی
کادوی من کو ، می گرفتی می بردی می زاشتی روی میز و از وقتی مطمئن شدی
همه مهمونا اومدن می گفتی کی کادوها رو باز می کنیم. مامان بزرگ هم برای جشن دخمل قشنگم واسه پذیرایی از مهمونا سمبوسه درست کرده بود .
ساعت 17 هم بابامهدی کیک تولدت رو آورد کلی ذوق کرده بود از سلیقه دخملش .
کلی کیف کردیم بچه ها کلی ذوق می کردن و ستایش و صاحب هدیه ها می دونستن
دست به چیزی نمی زدن هلنا هم ایستاده بود بالا سر هدیه ها و می گفت کسی
دست نزنه از وقتی هم کیک رسید هر کدوم از بچه ها یه انگشت می زدن تو کیک و
کلی کیف می کرد. خلاصه همه چی براه بود بزن و برقص بچه ها تا ...
آخراش هم خسته شده بودی خوابت گرفته بود . ولی به ذوق هدیه ها کیک و بریدی
بعد هدیه ها رو باز کردیم نازی جونم
عزیزم تمام کارها بخاطر این که بدونی چقدر دوست داریم و تمام سعی مون رو کردیم تا یک روز خاطره انگیز تو ذهن دوستامون ثبت کنیم و برای دخترم یک روز به یاد موندی باشه اگر کم و کسری داشت به قول خودت بخسید یعنی ببخشید.
اینم از جشن تولد نازدونه مون ستایش قشنگم