احوالات ستایش
فرشته کوچک من
نازنین بهار زندگیم
این روزها هر چی میگذره دخترم بزرگتر میشه حرفهای جدید می زنه عین آدم بزرگا
چه کیفی داره خدایا که هر روز بچه ام جلوی چشممون رشد میکنه ازت ممنونم
خدای خوبم خلاصه ستایش خانوم دیگه خانومی شده واسه خودش دیشب
بابامهدی می گفت کاملا بزرگ شدن
ستایشم رو احساس می کنم و ستایش یک کلمه جدید یاد گرفت احساس
و در همون لحظه که در حال خوردن شیر دنت بود شیرش که تموم شد اومد
جلو و گفت مامان من احساس می کنم دلم بازم شیر می خواد.
کلی خندیدم از اینکه یه طوطی شیرین زبون تو خونه قشنگمون داریم.
از اتفاقات خوب در ماه مهر عروسی خاله پریسا بود که 19 مهر 92
روز جمعه برگزار شد.
خیلی بهمون خوش گذشت از همه مهمتر اینکه ستایش کلی کیف
کرد بابت اینکه مدام در وسط سالن در حال رقص بود هر کی هر
جوری می رقصید سعی می کرد همنطوری برقصه وقتی داشتن
رقص ترکی می کردن کفشاشون در آوردن بدو بدو اومدی سمت
من که کفشاتو در بیارم هر چی گفتم نمی خواد گوش نکردی و
گفتی الا و بلا باید در بیارم و گفتم تسلیم و در آوردم کفشتو.
با حرف زدنها و ادا اطوارت که تازگیها وقتی ناراحت می شی منو نگاه
می کنیو یه مامان
میگی و چشمای قشنگت رو نازک می کنی یعنی از این حرفهای
من خوشت نیومده.
و هنوز بعضی وقتا گفتن بعضی کلمات برای سخته
با بابامهدی که چوب بازی می کنی میگی بابا بیا قلقعه درست
کنیم هر چی می گیم قلعه بازم حرف خودت رو تکرار میکنی و
میگی دیدی درست گفتم.
هواپیما هم هواپیدا شده اخیرا. و ... که الان یادم نمی یاد.
با تمام عشقی که بهت داریم خیلی دوست داریم عزیز دل مامان
تو تک ستاره زندگی مون هستی نازنین دخترم .