ستایش در دنیای بازی
روز یکشنبه 29/10/92 من و ستایش و بابا مهدی با هم رفتیم
شهر بازی از روز جمعه به گلی دختر قول دادیم ببریمش دنیای بازی و
این قول در روز یکشنبه به وقوع پیوست.
اولش از شلوغی کلی هیجان زده شده بودی و فقط نگاه میکردی
بعدش یه بازی که سوار شدی و کلی کیف کردی دیگه تند و تند
می گفتی اینو سوار شم یا اون یکی رو سوار شم .
ما هم تا اونجا که تونستیم بازی هایی رو که برای سن دخملم بود
سوارش کردیم.
بابا مهدی هم یه راند مسابقه بوکس رفت که اونم بقدری خسته
شد که نا نداشت.
منم از این دنیای بازی استفاده کردم و با ستایش گلی ماشین بازیشو
با هم سوار شدیم کلی هم با هم خندیدیم.
خلاصه خیلی خوش گذشت و شد یک خاطره به یاد ماندنی وقتی
برگشتیم رفتیم خونه بابا علی با چنان ذوقی فیلمها و عکساتو
نشون می دادی و می پرسیدی مامان دیگه چی سوار شدیم و
توضیح کامل می دادی در مورد بازی ها.
عزیزم دوست داریم چون تو فقط دنیای ما هستی.
اینم عکسات:
از در که رفتیم تو سریع دویدی و سوار این بازی شدی
بعدش قطار سوار شدی باز خودت انتخاب کردی که اولین کابین سوار شی.
اینم از اسب سواری که به قول خودت ابس.
ستایش نازی در حال پیاده شدن از چرخ و فلک که من می ترسیدم
سوارت کنم گفتم نکنه بری بالا بترسی اما مثل یه پهلون شجاع با
دو تا بچه ناز دیگه سوار شدی به قول خودت رفتی تو آسمون.
هواپیما سوار شدی و به قول خود مهربونت هواپیدا.
و اما سفینه کودک باز من ترسیدم که نکنه سرت گیج بره ولی
بابا مهدی اسرار کرد بابا بزار بره سوار شه هیچی نمیشه و از
ترس من تو هم یکم ترسیدی ولی با حرفای بابا مهدی کلی
شجاعت بخرج دادی و گفتی میرم سوار شم ولی وسطش
سرت یکم گیج می رفت ترسیدم وقتی بچه های دیگه رو دیدم
خیالم راحت شد. در آخر ماشین سواری بود که من تو گوشیم
ندارم چون بابا مهدی عکس گرفتاز مون.
زندگی ما تنها با وجود تو گرم می شود و با گرمای وجودت عشق رو تو زندگیمون
نقاشی کردی عزیز مهربونم فرشته کوچک ما.