رفتن به پارک
ستایشم گل زیبای من سبز ترین سبزی زندگیمون
پنجشنبه ۵ / ۳ / ۹۰ من و دخملی با مامان جون و بابا علی رفتیم متاسفانه بابا جون مهدی کلاس داشت رفت سر کلاس نتوست با ما بیاد پارک نیاوران اولین بار بود که بردیمت پارک و پارک رو دیدی یه جوری سرت رو بالا گرفته بودی و درختا رو نگاه می کردی انقدر سرت رو این ور اون ور می کردی که بهت می گفتیم دختر الان گردنت درد می گیره عزیزم ولی گوش نمی کردی و کار خودت رو ادامه می دادی چند تا عکست ازت گرفتیم اما انقدر که اطرافت شلوغ بود ماشاالله شما هم که کنجکاو فقط اطرافت رو نگاه می کردی سه تایی خودمون کشتیم و انقدر صدات کردیم ستایش ستایش تا نگاه کنی یه عکس درست و حسابی ازت بندازیم ولی خانوم خانوما انگار نه انگار کار خودتو می کردی عزیز دلم مامان جون حوا با اون کمر دردش بغلت می کرد و موتور سوارت می کرد و می گفت عکس بنداز از بچه ام بابا علی هم دوست داشت برات کلی خوراکی بخره ولی حیف که نمی تونستی بخوری می گفت بذار بزرگتر بشه هر چی بخواد براش می خرم.
خلاصه خوش به حالت که انقدر خاطر خواه داری خانوم خانوما
شیرین شیرینی زندگی ما ٬ ما یعنی همه خاله دایی عمه عمو و مادر بزرگها و بابا بزرگها برای من و بابایی همه که در وصف کلمه نمی گنجه