ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

بچه ام مریض شد

1390/5/4 12:14
نویسنده : مامانی
333 بازدید
اشتراک گذاری

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

روز جمعه ٣١ تیر ٩٠ صبح که از خواب بیدار شدیم دخملم حالش خوب خوب بود صبحانه خورد و کلی هم با هم بازی کردیم .

غروب قرار شد با مادر جون ناهید اینا بریم رستوران طلائیه شام اونجا بخوریم با عمو محمود و عمه مهسا و خانواده اشان .

موقع رفتن دیدم دوردونه ام تب داره

لباسهاتو عوض کردم و رفتیم به بابا مهدی گفتم خیلی نگرانم گفت بریم اگه بهتر نشد برگشتنی می بریمش دکتر

رفتیم اصلا نفهمیدم چی خوردم و چه جوری گذشت موقع برگشت بردیمت درمانگاه سر شهرک اونجا دکتر گفت احتمالا یه ویروسه تو بدنش هست.

الهی بمیره ویروسه که دخملی چوچولوی منو بی حال کرد الهی مامان فدات شه

دارو برات نوشت و رفتیم خونه داروهاتو دادم ولی بهتر نشدی شب خوابیدیم و روز شنبه نرفتم سرکار پیش دخملم موندم و داروهاشو بهش دادم

ولی خوب نشد که نشد و همچنان تب داشت .

زنگ زدم مطب دکتر کرامتی برات وقت گرفتم غروب با مامان جون حوا و بابا علی ٣ تایی رفتیم مطب

http://eshghamm.blogfa.com/دکتر معاینه ات کرد و گفت گوشش عفونت کرده ریخته تو بدنش باعت تب و اسهال میشه بعدش هم شاید روی بدنش دون دون قرمز بزنه تا ٣ روز طول میکشه تا خوب بشه. 

برات یک سری دارو نوشت و گفت دیگه داروهای دیشبی رو نده

دخملم هیچ غذایی نمیخوره فقط شیر منو می خوره به زور دارو بهش میدیم و بابا علی هم که برات پرتقال خریده آبش رو می گیریم اونم به زور بهت می دیم با قطره چکون از کنار لب خوشگلت می کنم تو دهنت قشنگ من

رفتیم داروهاتو از داروخانه گرفتیم و رفتیم خونه داروهاتو بهت دادم ولی بازم خوب نشدی همچنان تب داشتی برات یه شیاف گذاشتم گفتم شاید بیاد پایین دیدم  پایین نیومد روز یکشنبه شب بابا مهدی گفت دیگه نمی تونم با استرس بخوابم

قلبم داشت از جاش در می اومد انقدر نگران بودیم خدا میدونه چی بهمون گذشت

نماز مغرب و عشا رو که خوندیم با بابا مهدی از مفاتیح دعای تب رو برات خوندیم کلی هم سوره حمد رو برات خوندیم و فوت کردیم روت و از خدا خواستیم عزیز دلمون زودتر خوب بشه

من دیگه طاقت مریضی تو رو ندارم عزیزم

ساعت ١٢ شب روز یکشنبه بردیمت بیمارستان چمران اونجا گفت تبش خیلی شدیده دکتر تا اومد معاینه ات کنه شروع کردی گریه کردن همچنان گریه می کنی مثل ابر بهاری اشک هات چنان می یاد که دل آدم برات کباب میشه

داروهاتو نشون دادم گفت همینا رو بهش بده اگه تب پایین نیومد باید بستری بشه داروهای بچه ام خواب آور همه اش می خوابه

بستری شدی

بعد گفت اول باید هر ٤ ساعت استامینوفن را بهش بدی بد شیاف بزاری اونم با هم نه فقط شیاف تنها

شروع کردم استامینوفن را بهت هر ٤ ساعت دادم مرتب ٥ سی سی

تا دیدم دوشنبه خدا رو شکر تبت اومد پایین صبح دوشنبه انقدر خوشحال بودیم که خدا می دونه مامان جون حوا با بابا علی اومدن خونمون که بهت سر بزنن دیدن که تب نداری کلی خوشحال شدن

بابا علی رفت برات آب میوه طبیعی خرید که بخوری ما هم رفتیم خونه مامان جون حوا و صبحانه خوردیم و بابا مهدی رفت سرکار

منم اونجا موندم کلی بازی کردی ولی هنوز یکم بی حالی

امروز سه شنبه اومدم سرکار زنگ زدم مامان جون حوا گفت یکم بی حالی حوصله نداری

می خوام زود بیام خونه و مواظبت باشم شاید فردا هم نیام سرکار

دوست دارم بهترینم وقتی تو مریض و بی حال می شی من از تو بدتر میشم تمام دنیا برام سیاه میشه نمی تونم ببینم دخمل عزیزتر از جانم حالش بده

عشق منی واقعا نفس منی خدا این نفس رو برام حفظ کنه و سلامت برام نگهش داره. انشااللهanimated kissing smiley for orkut, myspace, facebook

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان محیا
19 مرداد 90 13:08
اسم این بیماری رزئولاست محیا هم پارسال ماه رمضون گرفت. تا 40 درجه تب داشت. مشکلش اینه که تا بدن بیرون نریزه دکتری نمیتونن تشخیص بدن