تنها گذاشتن نی نی عزیزم
ستایشم خوشگلم بعد از تعطیلات عید متاسفانه مامان جون مجبور بود شما رو بذار پیش مامان جون حوا و بیام سر کارخیالم راحت بود که پیش مامان جون حوا هستی ولی دلم برات یه ذره می شد و بعد از عید دیگه کم کم به غذا خوردن افتاده بودی و داشتی غذا می خوردی یواش یواش برات سوپ درست کردیم و خوردیو من ساعت کاری که تموم مس شد از سرکارم بدو بدو می اومدم خونه پیشت کلی باهات بازی می کردم می می می خوردی و بعد ساکت می شدی الان که دارم برات می نویسم سرکارم منتظرم سریع ساعت 13:30 دقیقه بشم بیام پیشت تا روی ماه و گلت رو ببینم ببوسمت تا شاد بشم و خستگیم بره نصفه شبها هم که در خدمتتون هستیم چون بیدار می شی و شیر می خوری دیروز برات سوپ ماهیچه درست کردم با کلم بروکلی و هویچ و کرفس ما شا الله مامانی همچین می خوری که آدم دوست داره بخورتت .
دوردونه مامان همه دوست دارن چون اولین نی نی هستی که به جمع دو تا خانواده اضافه شدی مامان جون حوا که عاشقت بابا علی که دقیقه ای بهت زنگ می زنه و صداتو می شنوه خاله پریسا و دایی میثم که با خندیدن تو ریسه می رن و همش در حال قربون صدقه رفتنت هستند.
مادرجون ناهید که مدام زنگ می زنه می گه زینب ایشاالله مادربزرگ بشی ببینی چقدر دلت برا نوه ات تنگ می شه بابا خلیل که دوست داره عمه مهسا که همه اش می خواد بخورتت عمو محمود که همش می گه ستایش عین منصور می مونه شبیه خود خودش و خیلی هم دوست داره
و من و بابا جون مهدی هم که نفسمون با نفس تو قلبمون با ضربان قلب تو عاشقونه دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت داریم و منتظرم تا اینو وبلاگ رو یه روز بخونی