ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

تلاش دخملی بر چهار دست و پا رفتن

گل گل مامان هر روز تلاش می کنه تا بتونه چهار دست و پا بره ولی نمی تونه نمی دونم کی بالاخره این همه تلاش به نتیجه می رسه از اونجا که دخترم زرنگه مطمئنم به همین زودی ها می تونه جالب وقتی با زور به زانوش می ره به جای اینکه به جلو بیاد به عقب می ره . ستایشم بای بای کردنم یاد گرفته حتی تو آینه خودش رو نگاه می کنه با خودش بای بای می کنه خیلی دوست دارم عزیزم عاشق خودت و کارت هستم دلم برات ضعف می کنه وقتی یاد کارات می افتم کاش الان اینجا بودی یه بوس آبدار می کردمت دوردونه من نفس من جون من ...
31 خرداد 1390

نیش دندون

رنگین کمون زندگیم       مثل مداد رنگی        رنگای اون سبز و سفید               سفیدی مداد اون           به رنگ نیش دندونه             وقتی که اون در بیادش قشنگ ترین دندونه         دختر من امروز داره            یه نیش دندون قشنگ خدای خوب و مهربون        د...
18 خرداد 1390

لحظه نشستنت دلبر من

ستایش قشنگم بعد از عید ۹۰ که تو خونه پیش مامان جون حوا می موندی و به غذا خوردن هم افتاده بودی که مامان جون بهت نشسته غذا می داد می زاشت تو رو وسط پاهاش و نگهت می داشت و بهت غذا می داد کم کم تو خونه خودم هم باهات کار می کردم دورت بالش می ذاشتم و می نشستی دخملی خوشجلم با ناراحتی می نویسم چند بار هم با صورت خوردی زمین آخه گل گل من تعادل نداشت طبق معمول همه از نشستنت کلی ذوق می کنند و کیف و از لحظه لحظه بزرگ شدنت داریم لذت کامل می بریم                                  &...
24 ارديبهشت 1390

گوش های خوشگلت با گوشواره شد

ستایش نازنینم             ماه شب تارم                                دونه انار مامانی روز چهارشنبه ۷ / اردیبهشت / ۱۳۹۰ ساعت 17:36 دقیقه به درمانگاه فاطمه الزهرا رفتیم با همراهی مامان جون حوا٬ خاله پریسا و مامانی بردیمت تا گوشهای قشنگتو سوراخ کنیم اول رفتیم داروخانه گوشواره خریدیم و بعد رفتیم اول نمی دونستی چه خبره ساکت نشستی تو بغل مامان جون حوا وقتی خانم دکتر گوشت رو سوراخ کرد چنان جیغی زدی که همه با هم صدات می ...
21 ارديبهشت 1390

اولین بار که رو پاهای قشنگت ایستادی

  اولین بار که رو پاهات ایستادی ۲۵/ بهمن / 1389 بود که مدام باهات تمرین می کردم تاپ بازیت رو جلوت می ذاشتم و به هوای اون که می خواستی اونو بگیری می رفتی سمتش برای گرفتن برای چند ثانیه روی پاهات ایستادی . به مرور زمان بیشتری روی پاهات وایسادی اینجوری شد که دیگه دستاتو می گرفتیم و روی پات می ایستادی و الان که دارم اینو می نویسم 13/2/1390 بطور کامل می ایستی حتی دوست نداری بشینی وقتی دراز کشیدی دستاتو که می گیرم می خوام بلند شی سریع روی پاشنه پاهات فشار می دی که یک جا بلند شی از این حرکتت بابا جون مهدی کلی لذت می بره و توخونه بهت می خندیم یه چیز دیگه اینکه این مطالبو دارم تو اداره برات ثبت می کنم عزیزتری...
21 ارديبهشت 1390