ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

9 ماه انتظار ستاره ای

از لحظه ای که با خبر شدیم یه نی نی خوشگل٬ تو شکمم دارم انقدر خوشحال شدیم که نمی دونستیم چه طوری ذوق کنیم با بابا جون مهدی با هم رفتیم آزمایشگاه و مطمئن شدیم که نی نی هست مراقبت ها شروع شد. روزها خیلی دیر می گذشت من و بابا جون مهدی لحظه شماری می کردیم و هر ٢ ماه یه بار می رفتیم صدای قلبم نی نی رو گوش می کردیم و می آمدیم خونه کلی ذوق می کردیم   دکتر نی نی من دکتر زینا افراسیاب بود که مطبش تو خیابون دولت هست و با ذوق کردن ما کلی اونم ذوق م کرد.     هفته 15 بودیم رفتیم دکتر ببینیم نی نی خوشگل ما دخملی   یا پسملی دیدیم یه دختمل خوشگل و ناز خدا بهمون داده که ب...
21 ارديبهشت 1390

تنها گذاشتن نی نی عزیزم

ستایشم خوشگلم بعد از تعطیلات عید متاسفانه مامان جون مجبور بود شما رو بذار پیش مامان جون حوا و بیام سر کار خیالم راحت بود که پیش مامان جون حوا هستی ولی دلم برات یه ذره می شد و بعد از عید دیگه کم کم به غذا خوردن افتاده بودی و داشتی غذا می خوردی یواش یواش برات سوپ درست کردیم و خوردی و من ساعت کاری که تموم مس شد از  سرکارم بدو بدو می اومدم خونه پیشت کلی باهات بازی می کردم می می می خوردی و بعد ساکت می شدی الان که دارم برات می نویسم سرکارم منتظرم سریع ساعت 13:30 دقیقه بشم بیام پیشت تا روی ماه و گلت رو ببینم ببوسمت تا شاد بشم و خستگیم بره نصفه شبها هم که در خدمتتون هستیم چون بیدار می شی و شیر می خوری  ...
14 ارديبهشت 1390

قشنگترین لحظه زندگیمون

  از یکشنبه انتظار کشیدم تا چهار شنبه 31/٦/٨٩ رسید صبح ساعت ۸ با بابا مهدی از خواب بیدار شدیم تا ساک شما رو آماده کنیم خودمون آماده شدیم و ساعت ۱۱ صبح آژانس آقا قربانی رو هماهنگ کردیم خاله پریسا و مامان جون حوا با آژانس اومدن در خونه و بعد ۴ تایی با هم رفتیم بیمارستان ساعت ۱۲ رسیدیم  رفتیم قسمت زایمان فرم پر کردم و بعد رفتم لباسهامو عوض کردم و تحویل مامان جون دادم بعد منتظر خانم دکتر شدم تا بیاد خیلی انتظار کشیدم تو بیمارستان البته من قسمت بیمارستان و مامان جون با خاله پریسا و بابا جون مهدی و دایی میثم که بعدا به جمع ما اضافه شده بود در پشت در اتاق انتظار می کشیدن بعد که فیلم هاشون نگاه می کردم دیدم اونا پشت...
13 ارديبهشت 1390

لالایی بخواب گل گلم

رو ی لحافم یک باغ زیباست یک آسمان گل در باغ پیداست شبها که هستم در رختخوابم سقفی پر از گل هست این لحافم   بر روی گلها من میخورم تاب با بوی گلها من میروم خواب در بين اين باغ لالا چه زیباست چون بوی مادر در بین گلهاست   ...
13 ارديبهشت 1390