ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

دخمل بد اخلاق شده

فرشته کوچولوی من کمی این روزا بد اخلاق شده نمی دونم فکر کنم داره دندون در میاره من خودمم  ناراحتم نمی دونم دخملیم چشه چی داره اذیتش می کنه خوشجل مامان امروز داشتم با مامان جون حوا صحبت می کردم زنگ زدم خونه حالتو بپرستم دیدم یواش حرف می زنه گفت دارم ستایش می خوابونم گفت امروز کمی لجبازی کردی مامان غذا به سختی خوردی و با دستای کوچولوی خوشگلت غذاتو ریختی عزیزم مامان جونم نازت کرده بوست کرده تا آروم شدی قربون اون چشمای قشنگت بشم. خلاصه این دندون در آوردنم برا خودش ماجراها داره دلبرم دوست دارم زیباترین لحظه های زندگیم  دختر نازنینم     ...
8 خرداد 1390

تصاویری از دخترم ستایشم

          دختر قشنگم این عکسها رو دوتایی خونه تنها بودیم تن تن ازت می گرفتم   اینم یه عکس خوشگل دیگه در حال آواز خوندن             اینم یه عکس خوشگل دیگه از همون سری عکسهای بالایی دلبرم دوست دارم         ...
7 خرداد 1390

رفتن به پارک

  ستایشم                 گل زیبا ی من     سبز ترین سبزی زندگیمون پنجشنبه ۵ / ۳ / ۹۰ من و دخملی با مامان جون و بابا علی رفتیم  متاسفانه بابا جون مهدی کلاس داشت رفت سر کلاس نتوست با ما بیاد        پارک نیاوران اولین بار بود که بردیمت پارک و پارک رو دیدی یه جوری سرت رو بالا گرفته بودی و درختا رو نگاه می کردی  انقدر سرت رو این ور اون ور می کردی که بهت می گفتیم دختر الان گردنت درد می گیره عزیزم ولی گوش نمی کردی و کار خودت رو ادامه می داد...
7 خرداد 1390

تکرار اسم قشنگت

ستایش عزیز تر از جانمان هر دفعه که صدات می کنیم بیشتر به قشنگی اسمت پی می بریم  اسم شناسنامه ای تو فاطمه است چون دوست داشتیم دخترمون الگوی زندگی اش از حضرت فاطمه زهرا (س) باشه و چون اسم من و بابایی اسمی از اسم های زیبای این دنیا و از اسمهای اولاد پیامبر بود دوست داشتیم دخترمون هم یکی از این اسم ها رو داشته باشه تا تو زندگی آینده اش بتونه کنیزی حضرت زهرا (س) رو بکنه. من و بابا مهدی به خاطر اسم زیبای فاطمه همیشه ستایشگر خدای متعال هستیم . ...
28 ارديبهشت 1390

تابنده ترین خورشیدم در ۵ ماهگی

نازنینم دوست داریم خورشید از پشت کوه دوباره خورشید خانوم در اومد با کفشای طلا و  پیرهنی از زر اومد   آهسته تو آسمون چرخی زد و هی خندید ستاره ها رو آروم از توی آسمون چید   با دستای قشنگش ابرا رو جابه جا کرد   از اون بالا با شادی    به آدما نیگا کرد    دامنشو تکون داد    رو خونه ها نور پاشید    آدمها خوشحال شدن    خورشید بااونها خندید... ...
28 ارديبهشت 1390

کارهای قشنگت

        گرمترین لحظه های زندگی من                                    دختر دوردونه مامانی    دختر من یه دونه است                دوردونه است                              &n...
27 ارديبهشت 1390

لحظه با خبر شدن از بودن نی نی خوشجل تو شیچمم

خدای مهربون داد                     یه فرشته کوچولو                اسمش ستایش اون  عشق مامان باباشه                 دنیا به این قشنگی             با یه دخمل کوچولو قلبش که تاپ تاپ میکنه   جونم براش غش میکنه        بابا جونش با خنده هاش ریسه م...
26 ارديبهشت 1390