ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

یک روز از روزهای قشنگ

                        گل گلدون من                              چشم و چراغ خونمون دیروز تو رو رو رکت داشتی بازی می کردی با هر حرکتی که برات با مزه بود و خوشت می آمد کلی می خندیدی و ازت عکس انداختم  نازنین مامان وقتی می خندی تمام وجودم برات ریسه می ره قلبم چنان به تپش در میاد که دیگه نمی دونم باید از خدا چی بخوام خیلی خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی...
26 ارديبهشت 1390

یه سفر شمالی دیگه

هستی من             همه چیز من                 زندگی من              عمر من  هفته دوم اسفند ۸۹  روز چهارشنبه قرار شد با بابا جون مهدی سه تایی بریم شمال ویلای عمو محسن صبح زود حاضر شدیم وسایلمون رو جمع کردیم و با هم راه افتادیم رفتیم به سمت رامسر چون هوا سرد بود و برف شدیدی هم اومده بود روزهای قبل قرار شد از سمت کرج بریم آخرای اتوبان همت بودیم که گفتم بریم با مادرجون ناهید و عمه مهسا و پدربزرگ رو هم ببریم بابا...
24 ارديبهشت 1390

عکس دخملی گل گل مامان

ماه آسمونم اینجا تازه یک روزه که به دنیا اومدی تو بیمارستان دایی جون میثم ازت عکس انداخت ماشا الله دخملم چقدر توپولی بوده لپاتو بخورم گل گلم که اینقدر ناز بودی و هستی   ماه شب که مي شه ماه توي آسمونه يه عالمه شعر قشنگ مي خونه شعراي ماه چيه؟چيه؟ ستاره! دس مي زنم شعر مي خونه دوباره. خروس صدا مياد تو خونه خروسه داره مي خونه قوقولي قوقول خبردار گربه نشست رو ديوار همه بريد تو لونه هيچکي بيرون نمونه ...
24 ارديبهشت 1390

لحظه نشستنت دلبر من

ستایش قشنگم بعد از عید ۹۰ که تو خونه پیش مامان جون حوا می موندی و به غذا خوردن هم افتاده بودی که مامان جون بهت نشسته غذا می داد می زاشت تو رو وسط پاهاش و نگهت می داشت و بهت غذا می داد کم کم تو خونه خودم هم باهات کار می کردم دورت بالش می ذاشتم و می نشستی دخملی خوشجلم با ناراحتی می نویسم چند بار هم با صورت خوردی زمین آخه گل گل من تعادل نداشت طبق معمول همه از نشستنت کلی ذوق می کنند و کیف و از لحظه لحظه بزرگ شدنت داریم لذت کامل می بریم                                  &...
24 ارديبهشت 1390

گوش های خوشگلت با گوشواره شد

ستایش نازنینم             ماه شب تارم                                دونه انار مامانی روز چهارشنبه ۷ / اردیبهشت / ۱۳۹۰ ساعت 17:36 دقیقه به درمانگاه فاطمه الزهرا رفتیم با همراهی مامان جون حوا٬ خاله پریسا و مامانی بردیمت تا گوشهای قشنگتو سوراخ کنیم اول رفتیم داروخانه گوشواره خریدیم و بعد رفتیم اول نمی دونستی چه خبره ساکت نشستی تو بغل مامان جون حوا وقتی خانم دکتر گوشت رو سوراخ کرد چنان جیغی زدی که همه با هم صدات می ...
21 ارديبهشت 1390

اولین بار که رو پاهای قشنگت ایستادی

  اولین بار که رو پاهات ایستادی ۲۵/ بهمن / 1389 بود که مدام باهات تمرین می کردم تاپ بازیت رو جلوت می ذاشتم و به هوای اون که می خواستی اونو بگیری می رفتی سمتش برای گرفتن برای چند ثانیه روی پاهات ایستادی . به مرور زمان بیشتری روی پاهات وایسادی اینجوری شد که دیگه دستاتو می گرفتیم و روی پات می ایستادی و الان که دارم اینو می نویسم 13/2/1390 بطور کامل می ایستی حتی دوست نداری بشینی وقتی دراز کشیدی دستاتو که می گیرم می خوام بلند شی سریع روی پاشنه پاهات فشار می دی که یک جا بلند شی از این حرکتت بابا جون مهدی کلی لذت می بره و توخونه بهت می خندیم یه چیز دیگه اینکه این مطالبو دارم تو اداره برات ثبت می کنم عزیزتری...
21 ارديبهشت 1390

اولین عیدانه و سیزده بدر

دختر نازنینم امسال بهترین عید و داشتیم چون هر جا می رفتیم عید دیدنی با دختر گلم با بابا جون مهدی ۳ تایی با هم می رفتیم  سال تحویل ساعت ۲ و 50 دقیقه و 45 ثانیه روز دوشنبه بود و خونه بابا علی و مامان جون حوا بودیم و صبح فردا رفتیم خونه آقا جون راستی کلی هم از همه عیدی می گرفتی   و بعد رفتیم خونه مادر جون ناهید ناهار اونجا بودیم با عمو محمود و زنعمو و عمه مهسا و شب رفتیم خونه عمه مهین عمه بابا جون مهدی خلاصه با حضورت کلی به ما شادابی دادی و سیزده به در هم رفتیم پارک جمشیدیه با کل دایی ها و خاله های من و خانواده خودم راستی عمه مهسا هم به جمع فامیل های من اضافه شده چون ازدواج کرد با پسر دایی مامان...
21 ارديبهشت 1390