ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

بستنی خوشمزه

  خوشگل مامان برای اولین بار بستنی خورد رفته بودیم بازار روز ازگل خرید کنیم  بابا علی اونجا برامون بستنی خرید فکر نمی کردیم بخوری ولی چنان بستنی ها رو خوردی ما هم کلی خندیدیم چون خیلی دوست داری نصف بستنی رو خوردی خوشگلم مامان جون حوا هم گفت بسته دیگه نده بچمون دل درد می گیره همچین می خوردی که دلمونم نمی اومد بهت ندیم. فکر کنم بستنی خیلی دوست داری عزیز دلم دلبر من     ...
18 خرداد 1390

جشن٬ آش دندونی

    ما دیروز برای دخملی آش دندونی پختیم یعنی عزیزکم من که سرکار بودم مامان جون حوا برات زحمت کشید و برات پخت کلی هم شده بود . خاله لیلا هم اومد اونجا و از آش خورد. یه جشن کوچولوی خودمونی برات گرفتیم خاله لیلا برات یه تلفن خوشگل شبیه سیب کادو گرفته که به انگلیسی برات شعر می خونه برای یک سری از همسایه ها هم بردیم که جاش برات کادو گذاشتن بابا بزرگ علی یه لباس خوشگل گرفت البته پول داد خودم گرفتم بابا مهدی هم لباس گرفت دایی جون میثم پول داد خلاصه کلی کادو گرفتی عزیزم  خوشحالم چون دیگه بد اخلاقی نمی کنی الهی قربونت بشم که داشتی درد می کشیدی  دلربای من ازت عکس هم انداختم برات می...
11 خرداد 1390

رفتن به پارک

  ستایشم                 گل زیبا ی من     سبز ترین سبزی زندگیمون پنجشنبه ۵ / ۳ / ۹۰ من و دخملی با مامان جون و بابا علی رفتیم  متاسفانه بابا جون مهدی کلاس داشت رفت سر کلاس نتوست با ما بیاد        پارک نیاوران اولین بار بود که بردیمت پارک و پارک رو دیدی یه جوری سرت رو بالا گرفته بودی و درختا رو نگاه می کردی  انقدر سرت رو این ور اون ور می کردی که بهت می گفتیم دختر الان گردنت درد می گیره عزیزم ولی گوش نمی کردی و کار خودت رو ادامه می داد...
7 خرداد 1390

لحظه با خبر شدن از بودن نی نی خوشجل تو شیچمم

خدای مهربون داد                     یه فرشته کوچولو                اسمش ستایش اون  عشق مامان باباشه                 دنیا به این قشنگی             با یه دخمل کوچولو قلبش که تاپ تاپ میکنه   جونم براش غش میکنه        بابا جونش با خنده هاش ریسه م...
26 ارديبهشت 1390