ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

ستایش و روزه هاش

گلی گلی ما این روزها که همه در حال عبادت و روزه داری هستند خانوم خانومای ما هم هر از گاهی هوس روزه گرفتن می کنه اول تصمیم میگیری هیچی نخری میگی روزه ام بعد شروع به خوردن میکنی اما بازم روزه هستی . نماز هم که می خونیم تا سجاده پهن می کنم می دویی میگی اول من بخونم اینم از مدل نماز خوندنت ، تند و تند هم موقع وضو گرفتن باید بزارمت بالای ظرفشویی تا بتونی وضو بگیری . پنجشنبه مهمون داشتیم کلی ذوق میکردی خیلی خسته شده بودم مامان جون گفت بابا چه خبر انقدر مهمون دعوت کردی دیگه نمی خواد مهمونی بدی سریع جواب دادی: مامان جون بزار دعوت کنه دیگه ، مهمون بیاد خونمون ...
30 تير 1392

دی ماه

عزیز دلم دختر نازنیم هر روز زیباتر ، قشنگ تر ، خانم تر ، باهوش تر ، عاقل تر و بزرگتر می شوی. و لحظه به لحظه روزهای زیبای زندگیت را نظارگر هستیم و با تو شاد و خوشحال زندگی می کنیم. ستایش نازنینم ، تازگیا سر مامان خیلی شلوغ شده نزدیک سال جدید هستیم و در اداره و خانه حسابی درگیر کار و بار هستم. در دی ماه بابا مهدی 6 دی ماه روز جمعه رفت کربلا خیلی اون یک هفته که نبود به هر دومون سخت گذشت آخه اولین بار بود که این همه مدت همدیگه رو ندیدیم شما هم به شکل های مختلف دل تنگی می کردی بابا مهدی برای اربعین رفته بود و وقتی تو تلویزیون نشون می دادند پیاده روی رو می گفتی بابا م...
7 بهمن 1391

بلبل خونه ما

ستایش عزیزم خوشگل مامان این روزها به مانند یک بلبل برای ما صحبت میکنه انقدر قشنگ تمام کلمات رو ادا می کنی که دلمون برات غش میره خاله پریسا بهت میگه مگه تو طوطی هستی که تمام حرف های ما رو تکرار میکنی میگی من طوطیم اسم خودت رو هم میگی ستاره ، یش رو نمی تونی بگی خلاصه شدی ستاره قلبمون دیشب رفته بودیم هیئت برگشتنی میگی غذا نمی دن  آخه من گشنمه  مراسم سخنرانش حاج آقا فاطمی نیا بود  وقتی مراسم تموم شد داشتیم بیرون می اومدیم حاج آقا مردم دورش بودن با ایشون صحبت می کردن بابا مهدی تو رو هم برد حاج آقا دست رو سرت کشید و برات دعای عاقبت به خیری خوند انشااله تند تند بیم...
29 آذر 1391

ستایش در اداره مامان

جوجه عسلی من گل باقلی خانوم مامان وبابا ستایش نازنیم روز چهارشنبه هفته گذشته مورخ ١٩/٧/٩١ هیچ کس نبود که نگهت داره منم نمی تونستم مرخصی بگیرم و تو خونه بمونیم تصمیم گرفتم بیارمت ادارمون. شب قبلش تمام وسایل و لباسهاتو آماده کردم صبح از خواب بیدارت کردم لباس پوشیدیم بابا مهدی ما رو تا نوبنیاد آورد و از اونجا به بعد خودمون دوتایی با تاکسی اومدیم اداره مامان از لحظه ای که وارد اداره شدیم می گفتی مامان هوم  یعنی بریم بعد که یواش یواش همکارام اومدن و باهات کلی احوال پرسی کردن دیگه باهاشون دوست شدی اول با هم صبحانه خوردیم بعد رفتی تو هر اتاق یه سرک می کشیدی و می اومدی منم مشغول...
29 آذر 1391

تولدت مبارک عزیزم

2 سال پر از خنده و شادی گذشت 2 سال پر از روزهای خوش گذشت 2 سال پر از نگرانی های مادرانه و پدرانه گذشت برای ما باورش سخت است اما.................... 3 سالگی با روزهای قشنگش شروع شد 3 سالگی با اتفاقات خوب و بدش شروع شد 3 سالگی با لحظه های خوش و حرکات جدید و حرف های جدید ستایشم شروع شد پس.............. عزیز دلم دخمل زیبای من پرنسس قشنگم شروع 3 سالگی مبارک روز پنجشنبه 30 شهریور 1391 به اتفاق دوستانت یه جشن کوچولو برات گرفتیم عزیزم دخترم چقدر ذوق میکردی به قدری نانای کردی که آخرش دیگه خسته و کلافه شده بودی و نسب...
1 مهر 1391

نزدیک تولد

گلی گلی دختمل گلیم 5 روز دیگه مونده به تولد دخمل قشنگم خیلی خوشحالم نمی دونم چیکار کنم ؟ امروز باید بشینم یه حساب کنم ببینم چطوری برات جشن بگیرم خودت که دوست داری دوستات بیان  منم مثل تو همینو دوست دارم الهی قربونت برم دستت رو میگیری جلوی دهنت مثلا کیک و شمع بعد فوتش می کنی یعنی تولد می خوام قبلش هم ببرمت آتلیه برای عکس پنجشنبه 30/6/91 رو انتخاب کردیم تا برات جشن بگیریم امیدوارم بهت خوش بگذره من و بابا مهدی تمام تلاشمون رو می کنیم تا به دخمل خیلی خوش بگذره ایشالا.................... ...
26 شهريور 1391

احوالات ستایش در عروسی عمه مهسا

نازدونه من دوردونه من روز پنجشنبه گذشته 22 تیر ماه 1391 عروسی عمه مهسا بود دخترمون یه لباس عروسی تنت بود که کلی با اون خود نمایی کردی از روی سن پایین نمی اومدی همون جا هر آهنگی که می زدن کلی رقصیدی بعدش هم اومدی پایین ظرف بستنی رو گرفتی شروع کردی به بستنی خوردن و لباست رو کثیف کردن . ما هم همش دنبالت مثل همیشه مامان جون بیشتر از همه پی کارهات خانوم چند بار جاشو کثیف کرد و مامان جونو به زحمت انداخت . ماشالا عمه هم خوشگل شده بود خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا ستایش خانوم وقتی سوار ماشین شدیم که بریم دنبال ماشین عروس تا نشستیم و ماشین راه افتاد ستایش خانوم از...
28 تير 1391

شعری که دختر زمزمه می کند

ستایش گلم خورشید گرم زندگیم چند روز به طور اتفاقی شبها که می رفتیم بیرون تا گشتی به مناسبت نیمه شعبان تو خیابونا بزنیم و آذین بندی نگاه کنیم تو ماشین به قول تو مایین شعر لالایی رو می خوند که کلی کیف می کردی آخر انقدر دوستش داشتی که برات ضبطش کردم و به قسمت لالا لالا یی که می رسه شروع می کنی باهاش همخونی کردن قربونت برم ماشالا از اون هم جلوتر می زنی اون شروع به خوندن شعر می کنه دخترم هنوز تو لالایی گیر کرده همون فقط می خونه یاد گیری دومین شعرت : اولی بع بعی دومی لالا لالایی دوست دارم عشق مامان هر روز بزرگتر و شیطونتر که من عاشق شیطنونیات هستم دلبرم ...
17 تير 1391

قهر همراه با بغض

ستایش نازنازیم دختر کارکونم که میخواد مدام به مامانیش کمک کنه اما.................... دیروز می خواستم کابینت ها رو خالی کنم تا آماده بشه برای نصب جدید ستایش خانوم هم مدام داد میزد می گفت: نُمک نُمک   که به من کمک کنه ظرف ها رو جمع می کردم که این وسط اول زدی یه نمکدون از سرویس آرکوپال شکستی گفتیم فدای سرت عزیزم ناراحت نشی بعد اومدی سراغ لیوان ها که آبه آبه حتما باید تو اون لیوان برات می ریختیم آب که خوردی نزدیک بود اونم از دستت سر بخوره بیفته که گفتم ستایش دست نزنی ها با لحن تند کلی بهت برخورد یه بغض کردی که آماده گریه کردن شدی که دلم برات غش رفت بقلت کردم بوست ک...
20 خرداد 1391