ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

خرابکاری ستایش خانوم

گل گلی مامانی وقتی صداش در نمی یاد و پیداش نیست یعنی در حال خرابکاریه چند روز پیش تو آشپزخونه مشغول شام درست کردن بودم هر صدات کردم دخملم ستایشم دیدم خبری نیست رفتم دیدم بله جعبه دستمال کاغذی رو خالی کرده پشت مبل نشسته و تا منو دیدی گفتی مامان با ناراحتی تمام دستمال ها رو نشونم می دادی اینم عکسهایی از خرابکاریت:   ستایشمون پشیمون از کاری که کرده   اینجا هیجانی شدی می خواستی تعریف کنی چه اتفاقی افتاده.   در این عکس مشغول بازی بودی تا منو دیدی می خواستی بلند شی ...
17 ارديبهشت 1391

روزها

ستایش ناز ناز نازی دخملک لوس ما یه شعر یاد گرفته البته نه کامل شعر ببیی میگه ستایش: به به دنبه داری : ستایش نه نه پس چرا می گی : ستایش: به به دوست داریم با این به و نه گفتن دل هم رو بردی کلمات مامان و بابا رو هم دیگه درست تلفظ می کنی دخملیم تو همه چی تعادل داره آهنگ که می زاریم شروع می کنی به رقصیدن تازه میگی همه دست بزنند مداحی که می زاریم الکی دستت رو می زاری جلوی چشمات داری گریه می کنی و بعد سینه می زنی. جمعه شب ٥ اسفند ٩٠ تولد خاله پریسا بود خاله جون تولدت مبارک عمه اینا و عمو و خانواده عمو حامد هم بودن کلی رقصیدی با هل...
9 اسفند 1390

یه روز برفی

ستایش قشنگم  کوچولوی خرگوشی من دختر نازنینم امروز چهارشنبه و آخرین روز کاری منه 3 روز با هم دیگه هستیم 19/11/90 نمی دونی چه برفی داره میاد من که تو اداره هستم و مرکز شهر برف همه جا رو سفید پوش کرده . حتما سمت خونه ما خیلی بیشتر برف اومده دیشب هوا خیلی سرد بود بابا مهدی مشمع خرید و تمام پنجره ها رو با مشمع پوشوند تو هم کلی کیف می کردی می دویدی اینور اونور از روی مشمع ها نمی زاشتی ببره . اگه همینجوری برف بیاد شب می برمت برف بازی، با هم دیگه برای اولین بار بازی کنیم می خوام کلی هم  ازت عکس بگیرم عزیز دلم خیلی دوست دارم و از اینجا دنیا دنیا بوسه برات می فرسیتم...
19 بهمن 1390

خانه بازی

خانم طلای مامانی دخملی ملوس پلوس و خوشگلم دیشب با بابا مهدی و خاله پریسا ٤ تایی رفتیم خانه بازی کلی کیف کردی اول زیاد نمی دونستی چیه همینجوری نشسته بودی تو ماشین و تکون می خوردی و یه آهنگی هم برات می زد اما وقتی ایستاد شروع کردی نق نق کردن که چرا تکون نمی خوره کلی بازی سوارت کردیم من و خاله و بابا جون انقدر ذوق می کردیم یه هلیکوپتر سوار شدی می چرخید وقتی به ما می رسیدی همچنان با ذوق صدات می کردیم ستایش ستایش که خودت همینجوری ما رو نگاه می کردی دوست دارم یاد بچگی خودم افتادم که بابا علی ما رو می برد شهر بازی وقتی چیزی تاب سوار می شدیم که اونم می چرخید همه آدمها ر...
12 بهمن 1390

خرید عید 91

ستایش ناز نازی عسل عسلی من ناز گل من نازکتر از برگ گلم روز سه شنبه ٢٠/١٠/٩٠ با خاله پریسا رفتیم بازار تا برای خوشگلم خرید عید کنیم ستایش مامانی برات یه بلوز خوشگل سفید با یه دامن کوتاه گرفتیم یک دست هم پیرهن و شلورا فانتزی گرفتیم که مثل لباس تو خونگیه عکسش رو برای گلی گلیم می زارم وقتی می پوش مثل عروسک میشی دخترم نمی دونی چه کیفی می کنم وقتی برات خرید می کنم تازه هنوز مونده برات میخوام یه شلوار لی با یه بلوز اسپرت بگیرم  با یه پیراهن وای خدایا وقتی فکرش رو میکنم چه شکلی می شی کلی کیف می کنم خدایا دوست دارم به خاطر این دخملی که بهم دادی ...
26 دی 1390

تولد بابایی

نازنینم  فرشته آسمانم دخترم خویم ستایشم   روز چهارشنبه ۲ آذر ۹۰ از سرکار ۱ ساعت مرخصی گرفتم تا برم میدان ولیعصر و برای بابا مهدی که شب تولدش بود کادو بخرم از طرف خودمون یعنی من و دخملی : یه بلوتوث هنسفیری گرفتم مامان جون : یه پلیور      دایی میثم و خاله پریسا : تاپ و شلوارک آدیداس عمه مهسا: قاب عکس عمو محمود: شلوار کتان مامان بزرگ: 50 هزار تومان پول دادن دست همشون درد نکنه خلاصه بابا جون کلی کادو جمع کرد شب پنجشنبه کلی هم بهمون خوش گذشت ولی من خیلی خسته شدم چون تند تند رفتم خونه به تمیز کردن مشغول شدم بعد...
6 آذر 1390

نحوه ماست خوردن دخملی

  ستایش مهربون دخملم تازگیا مستقل شده دوست داره تمام کارهاشو خودش انجام بده : خودش غذا بخوره خودش جوراب پاش کنه خودش ماست بخوره خودش گل سر به سرش بزنه و .... تلفن که زنگ می زنه می خواد صحبت کنه بر می داره می بره به کسی هم نمی ده آب که می خواد بخوره باید لیوان رو بگیره توش هم آب داشته باشه راه بره بخوره ولی خوب بیشتر به فرش ها آب می ده تا خودش بخوره کلی هم ذوق می کنه خلاصه تمامی کارهاشو خودش کنه ما هم با بابا مهدی دیشب گفتیم بزار خودش ماست بخوره این هم از عواقب ماست خوردنش که در عکس هامی بینیم. ...
23 آبان 1390

روز عرفه و عید قربان

ناز دار مامان ستایشم امروز روز عرفه است از خدای مهربون تو این روز عاقبت به خیری دخترمو می خوام فردا صبح هم با هم می ریم نماز عید قربان رو تو مسجد امیر المومنین بخونیم مامان جون می خواد بره مسجد گفته که زود بیام خونه قرار بود تو رو هم با خودش ببره اما بارون عجیبی از آسمون داره می باره خیلی قشنگه دخترم الان دارم کم کم آماده میشم که بیام خونه شب خونه مامان جون هستیم قراره برای خاله پریسا عیدی شب عید بیارن. یکم از دیشب بی حالی نمی دونم چرا خدا کنه سرما نخورده باشی عزیزم دوست دارم عشق مامان ...
15 آبان 1390

اتفاقات یک هفته ای

ستایشم گل بهار من   این خنده هایی که طعم عسل می دهند و قلب آسمان را آب می کنند ، ای کاش همیشه در چهره ات باقی بمانند !   از هفته پیش تا الان سرم خیلی شلوغ بود به خاطر همین اصلا نتونستم به وبمون سر بزنم روز شنبه ١٦/ مهر/ ٩٠ صبح از اداره یک ساعت مرخصی گرفتم تا با خاله پریسا و آقا حامد رفتیم بازار برای خرید حلقه سرویس و کادوی من و دایی میثم برای خاله جون روز یکشنبه غروب رفتیم محضر روز میلاد امام رضا(ع) بود خاله جون عقد کرد یه چیزهایی جالب بود اینکه خاله اینا همون جایی که ما آزمایش دادیم اونا هم اونجا آزمایش دادن از همون جایی که ما حلقه خریدیم اونا هم از همون جا حلقه خریدن و از همه جالب...
25 مهر 1390