ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

عکس جدید

ستایشم قشتگم چند عکس از مراحل بزرگ شدنت عشق منی روی یک طاقچه سنگی میون دو قاب رنگی بودن من و ستایش  داره تصویر قشنگی  عکس تو تو قاب خاتم در حصار ی که داره عشق می گیره رنگ ستاره تو شبی که داره مهتاب   داشتیم می رفتیم عروسی دوست بابا مهدی         ستایش مامانی تازگیا یاد گرفته موشی میشه تا دوربین رو می بینه که می خوام عکس بندازم خودشو شبیه موش می کنه     ...
29 آذر 1391

ستایش در اداره مامان

جوجه عسلی من گل باقلی خانوم مامان وبابا ستایش نازنیم روز چهارشنبه هفته گذشته مورخ ١٩/٧/٩١ هیچ کس نبود که نگهت داره منم نمی تونستم مرخصی بگیرم و تو خونه بمونیم تصمیم گرفتم بیارمت ادارمون. شب قبلش تمام وسایل و لباسهاتو آماده کردم صبح از خواب بیدارت کردم لباس پوشیدیم بابا مهدی ما رو تا نوبنیاد آورد و از اونجا به بعد خودمون دوتایی با تاکسی اومدیم اداره مامان از لحظه ای که وارد اداره شدیم می گفتی مامان هوم  یعنی بریم بعد که یواش یواش همکارام اومدن و باهات کلی احوال پرسی کردن دیگه باهاشون دوست شدی اول با هم صبحانه خوردیم بعد رفتی تو هر اتاق یه سرک می کشیدی و می اومدی منم مشغول...
29 آذر 1391

پرنسس کوچولوی من

پرنسس زیبای من                    قشنگترینم هر روز که به عکس های گذشته ات نگاه می کنم به بزرگتر و خانوم شدن روز به روزت بیشتر پی می برم، صورت مثل ماهت رو که نگاه می کنم تمامی قشنگی های دنیا رو تو چشم های شفافت می بینم و آرامش زندگیم را تنها در کنار تو با شیرین زبونی هات حس می کنم، دخترم نازنینم دیگه تمام کلمات رو یاد گرفته بصورت کامل کامل صحبت می کنی و تازه طوطی خونمون هم شدی ، منتظری ببینی از دهن کی چه حرفی در میاد تا دخملیم تکرار کنه. حرف هایی می زنی که آدم بزرگها وقتی می خوان بزنند فکر می کنند ...
6 آذر 1391

ستایش نازنینم

                           چه عکسای گذاشتم                                                       تو وبلاگ دخترم برای یادگاری می مونه توی قلبم              &nbs...
1 آذر 1391

یک زیارت

عزیز دلم نازنین دخترم روز پنجشنبه با هم دیگه با بابا مهدی و مامان بزرگ و بابا بزرگ از طرف اداره بابایی رفتیم قم خیلی خوش گذشت این اولین بار بود که با هم سوار اتوبوس شدیم اولش که خواب بودی بعدش هم دوست داشتی مدام بازی کنی خسته که می شدی می گفتی مامان اوهم یعنی بریم الهی قربونت برم که بریم رو یاد نمی گیری. رفتیم قم و ضریح امام حسین که آماده شده بود تا به کربلا فرستاده بشه رو دیدیم خیلی خیلی زیبا و قشنگ بود ایشالا یه روز بریم از نزدیک زیارت کنیم بابا مهدی می گفت وقتی بردت تو حرم حضرت معصومه بابا که بوس می کرد و دست میکشید رو صورتش تو هم همین کار رو تکرار می کردی. خلاصه خیلی بهمون خوش گذشت ...
22 مهر 1391

فواید بوسیدن فرزند

تا به حال چیزهایی در ارتباط با رفتار عزت آفرین شنیده اید؟ایا میدانید بوسیدن فرزندانتان توسط پیامبر گرامی اسلام نیز به پدران و مادران توصیه شده است؟باهم بخشی از کتاب رفتارهای عزت آفرین در تربیت و تحصیل فرزندان را میخوانیم   بوسیدن فرزند پرخاشگری او را کاهش می دهد. بوسیدن فرزند انرژی های اضافی او را تخلیه می کند. بوسیدن فرزند باعث می شود رابطه عاطفی و روانی بین فرزند و والدین تقویت شود. بوسیدن فرزند باعث می شود که کودک در کنار والدین احساس امنیت بیشتری بکند. بوسیدن فرزند اشتهای روانی و غذایی او را افزایش می دهد. بوسیدن فرزند یک نوع تن آرامی را برای او فراهم می کند. هنگام بوسیدن فرزند می توان سفارش های لاز...
15 مهر 1391

مرحله دوم

ستایش بانوی من می تونم بگم مرحله اول شیر گرفتن خدا رو شکر فعلا تموم شد البته هر از گاهی یادت می افته می گی ممه مخوام     ما هم سریع حواست رو به بازی یا چیزهای دیگه پرت می کنیم عزیز دلم اون مرحله که خیلی سخت بود رفتیم مرحله دوم از پوشک گرفتن تا حدودی روزها که میام خونه دیگه نمی بندمت ولی تند و تند تو دستشویی هستیم هر سریع هم حدودا 20 دقیقه اون تو می مونیم تا یاد بگیری اونجا باید کارت رو انجام بدی تاز بعدش هم باید مقداری آب بازی کنی تا بیای بیرون . دستشویی کوچیکت رو میگی ولی هنوز شماره 2 رو یاد نگرفتی الهی قربونت برم اولا وقتی می دیدی می ترسیدی خودت رو سفت نگه می داشتی ...
12 مهر 1391