ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

بدون عنوان

    چشم چشم دو ابرو                                        يه دماغ كوچولو سفيد و سبز و آبي                                         با يه لب سرخابي يه بوس بده عزيزم &nbs...
17 آبان 1390

دخترم شهریوریه

ستایش مامانی دخمل نازتر از برگ گلم این مطلب رو خوندم در مورد ماه ها تولد ماه تولدت رو می زارم تا بدونی بچگیات چطوری بودی عزیزم    شهریور (برج سنبله) ▪ خوشه: کودک مصمم، مبتکر و کوشای شما همیشه درزندگی خواهان و البته نگران پیشرفت کردن است بنابراین اسباب بازیهایی به او بدهید که حسی از پیشرفت و به کمال رسیدن را تلقین میکند، شما با این کار هدف گراییاش را ازسرخود وا میکنید. کودکان این ماه ذاتا عاشق ناخنک زدن به غذا هستند پس ذائقه او را با دادن غذاهای متنوع و سالم گسترش دهید. کودکانی که زیر این علامت به دنیا آمدهاند، از بینظمی بیزارند. پس اتاق و محیط بازیاش را مرتب نگهدارید. با تعویض به موقع پوشکش نق نقوبودن را...
17 آبان 1390

ستایشم تازگیا یاد گرفته

نازنین من ستاره قلب من که با درخششت تو قلبم زندگی برام روشن میشه شکوه و جلال زندگی برام فقط با تو که می درخشه تازگیا خوشگل مامان یاد گرفته برای بازی می ره پشت مبل بازی می کنه و حتما هم از یک طرف میره و از طرف دیگه باید در بیاد . اگه نتونه بیاد بیرون حسابی داد قال راه می اندازه و گریه می کنه تا مبل بکشیم جلو که بتونه بیاد بیرون . دوست دارم دیشب با بابا مهدی نشسته بودیم سریع اومدی جلوی ما که یعنی صحبت نکنید به من توجه کنید ما هم شروع کردیم باهات صحبت کردن حرف می زنی اما عجیب غریب ما که نمی فهمیم چی می گی ولی با همون زبون خودت سعی می کنیم باهات صحبت کنیم کلی هم خندمون می گیره جالب که خودت هم ...
8 آبان 1390

همینجوری

ستایش گل گلی ناز نازی من برایت می نویسم تا بدانی همیشه و در هر جا که باشم مشغول به هر کاری که  باشم تنها به یادت ناز دونه ام ستایشم هستم.  یاد گرفتی تازگیا خودتو شبیه موش می کنی تا می گیم ستایش موش شو لب و بینی و چشماتو جمع می کنی روی کل صورتت خیلی سرم شلوغه فقط اومدم که بگم دوست دارم عزیزم تو تنها عشق مامانی و بابایی هستی که با وجودت کلی از زندگیمون لذت می بریم ‍‍پنجشنبه ۲۸/۷/۹۰ رفتیم فرهنگسرای اشراق جشنواره انار خیلی بامزه بود هر چی که ما تست می کردیم تو هم می گفتی ام ما ام ما یعنی به من هم بدید بد که می خوردی خوشت نمی اومد خیلی دوست دارم نازنینم باید برم چون ساعت نزدیک ۱۳...
2 آبان 1390

پند 2

گاهی فکر می کنم باید مثل سنگ باشم می گویند سنگ صبور اما خوب که فکر می کنم می بینم آب بهتر است مثل آب پراز لطافت سنگ آنقدر در خودش میریزد که می شود سنگ ساکن و راکد دیگر پای رفتن ندارد می ماند هر جایی که دیگر با انتها رسید اما آب باشم جاریم باهمه لطافتی که دارد از پس سنگ هم بر می آیم گاهی باید در خود حل کرد تا مجال وسعت یافتن و پیوستن را پیدا نمود و این روزها چقدر بین این سنگ و آب در نوسان بوده ام گاهی لازم است کوتاه بیایی...! ...
25 مهر 1390

احساسم

روشنی دیده وجانم یکسال  است که به هر ترنم نگاهت جاری لبخندت عشق هر روز در دلم جوانه می زند جوانه های دلم را به سرنوشتت می سپارم تا پر از مهر و سرشار از روشنی عشق گردی روزگاری برایت می خواهم که هر لحظه اش سبز باشی و سبز تر عاشق باشی و عاشق تر مهر باشی و مهربانتر عزیز من به همین سادگی یکسال گذشت 4 فصل و ١ ماه از بهترین روزهای من به خاطر تو دوستت دارم ساده ترین کلامی است که می توانم برایت از احساسم بگویم احساسی که با تولدت در من متولد شد ستایش من لحظه هایی ر ا در پیش داری که آرزو می کنم با تمام وجودم بتوانی ا...
25 مهر 1390

پند 1

روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود . علت ناراحتی اش را پرسید . شخص پاسخ داد : در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم . سلام کردم. جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم. سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟ مرد با تعجب گفت: خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است. سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد به خود می پیچد. آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟ مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم. آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود . سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟ مرد جواب داد : احسا...
16 مهر 1390

خورشیدم شو

خورشیدم شو که آفرینش همه ی هستی اش را وامدار خورشید است آفتاب گردانت می شوم همه ی شور و شوق زندگی ام را از تو می گیرم با تابش نور تو ساقه برافراشته رو به آسمان قد می کشم آفتاب هستی بخشم! نامت را مهر نگاهت را نشانه هایت را به تمام دانه های خفته در خاک خواهم گفت می خواهم همه ی دنیا را دشت آفتابگردان کنم ...
13 مهر 1390

مادر بشی می فهمی!!

تا مادر نشی نمی فهمی ؟!!!!!!!!!!!!!! مادر بزرگم به مادرم می گفت: تا مادر نشی نمی فهمی! مادرم به من می گفت: تا مادر نشی نمی فهمی! من به تو می گم: تا مادر نشی نمیفهمی! تو هم به دخترت خواهی گفت: تا مادر نشی نمی فهمی حس مادرانه یعنی چی! این روزها من به خوبی می فهمم. می فهمم که چرا چشمان مادرم همیشه نگران بود! چرا وقتی ما رو بغل می کرد چشماش خیس می شد! چرا هر وقت غذای خیلی خوشمزه ای می پخت خودش اشتها نداشت! چرا همیشه لباس های ما از لباس های خودش نو تر بود! چرا همیشه دیرتر از همه می خوابید و زودتر از همه بیدار می شد! چرا اونقدر عاشقانه نگاهمون می کرد! چرا وقتی از خونه پدریم کوچ کردم مادرم پیرتر شد! و ... دیشب که خواب بودی نگا...
6 مهر 1390