ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

تولد شهریوری ها

ماه تولد شده چه ماه قشنگیه ورود به شهریور ماه به تمام شهریوری ها مبارک مخصوصا دوست خوبم زهرای عزیزم که تولدش یک روز قبل از دخملی یواش یواش خودتونو آماده کادو گرفتن کنید تولد ستایش و خاله زهرا پیشا پیش مبارک مبارک مبارک تولدتون مبارک ...
1 شهريور 1390

دوست ستایش

گل گل مامان روز سه شنبه آقا هادی و مریم سادات با پسمل گلشون محمد صدرا افطار خونه ما بودن محمد صدرا یک هفته از تو کوچیک تر وقتی داشتن وارد خونه می شدن چنان گریه کرد که بیچاره مریم سادات کلی چرخید تا ساکتش کرد. بعد دخملیم خونه مامان جون حوا بود برای اینکه من بتونم کارهام انجام بدم و میز رو بچینم برای افطار اونا که اومدن اومدم آوردمت اول همینجوری نگاشون می کردی بعد که ما شروع به افطار کردیم اسباب بازیهاتو ریختم جلوتون و ما هم شروع به خوردن کردیم شما هم شروع به حرف زدن کردین عزیزم قربونت برم انقدر قشنگ با هم حرف می زدین ااااااااااااا و اووووووووووووو  می کردین وقتی هم اذیت می شدی یه اِ می گفتی محمد صدرا نگ...
29 مرداد 1390

حس خوب مادری

می بوسمش ................................. می خندد می خندد ..................................... زندگی جاری می شود به چشمانم که خیره می شود ......................... معصومیتش مرا تا آسمان ها می برد گریه که می کند........................................... قلبم تکه تکه می شود می خوابد اما .............................................. دلم برایش تنگ می شود از او دور می شوم ........................................ نفس هایم به شماره در می آیند . . . .                      &nbs...
24 مرداد 1390

خوشبختی من

خوشبختی من در بودن باتو است و روز تولد تو تقدیر خوشبختی من است نامت هر چه باشد خوب است ، روز ميلاد تو باید که مبارک باشد مثل ميلاد آفتاب و نور . زیباترین چشم انداز تندیس نگاه توست و قشنگترین لحظه لحظه روییدن توست من خوشبخت ترین مامان روی زمینم که یه دختر دارم مثل ماه شب چهارده تازه گیا دخملم کلی شیطون شده دوست داره همش راه بره انقدر که به من می چسبه و می خواد راه ببرمش بعضی وقتا بازوهام درد میگیره حتی غذاشم دوست داره ایستاده بخوره من و بابا مهدی دیشب کلی باهات دالی بازی کردیم انقدر خندوندمت که کلی کیف کردی از خنده هات ما هم کلی شاد شدیم و خندیدیم خلاصه شبا نوبتی نگهت می داریم بابا مهدی شکلهای هندسی...
16 مرداد 1390

لالایی

لالالالا گل پونه بابات رفته در خونه                                           لالالالا گلم باشی همیشه در برم باشی لالالالا گل آلو درخت سیب و زرد آلو                                            لالالالا گلی دارم به...
10 مرداد 1390

خدایا دخترم زودتر خوب بشه

امروز صبح که اومدم سرکار خیلی نگران دخملیم بودم اومدنی داروهاتو دادم خوردی بعد اومدم اصلا حوصله نداری خیلی بدت می یاد بهت دارو می دم کلی هم گریه می کنی الهی فدای اون چشمای قشنگت بشم الهی دردت بیاد به مامانت و نبینم دخترم حالش بده ساعت ١٠ زنگ زدم مامان جون حوا حالتو بپرسم دیدم خیلی ناراحته قبلم داشت می ایستاد گفتم ستایش حالش خوب نیست گریه کرد و گفت: همه اش می خوابه براش سوپ درست کردم میکس کردم به زور دادم خورد با یک لیوان آب میوه گفتم:‌باشه امروز زود می یام خونه بعد گفتم بابا خوب داروهاش خواب آور دیگه بخاطر همین می خوابه یکم دلداریش دادم گفت :‌باید ببریش یه دکتر بهتر تا زودتر خوب بشه بعد بهش گ...
5 مرداد 1390

بچه ام مریض شد

روز جمعه ٣١ تیر ٩٠ صبح که از خواب بیدار شدیم دخملم حالش خوب خوب بود صبحانه خورد و کلی هم با هم بازی کردیم . غروب قرار شد با مادر جون ناهید اینا بریم رستوران طلائیه شام اونجا بخوریم با عمو محمود و عمه مهسا و خانواده اشان . موقع رفتن دیدم دوردونه ام تب داره لباسهاتو عوض کردم و رفتیم به بابا مهدی گفتم خیلی نگرانم گفت بریم اگه بهتر نشد برگشتنی می بریمش دکتر رفتیم اصلا نفهمیدم چی خوردم و چه جوری گذشت موقع برگشت بردیمت درمانگاه سر شهرک اونجا دکتر گفت احتمالا یه ویروسه تو بدنش هست. الهی بمیره ویروسه که دخملی چوچولوی منو بی حال کرد الهی مامان فدات شه دارو برات نوشت و رفتیم خونه داروهاتو ...
4 مرداد 1390

اسباب کشی

  پنجشنبه ١٦/٤/٩٠ بالاخره رفتیم خونه خودمون دخملی رو گذاشتم خونه مامان جون حوا خودمون در حال اسباب کشی بودیم خیلی سخت بود خیلی خسته شدیم خدا رو شکر چون نزدیک مامان جون حوا شدیم خیلی خوب شد دیگه صبح ها راحت می برمت می زارم اونجا می رم سرکار هنوزم که هنوزه خونه جمع نشده اخه ستایش خانم نمی زاره که کار کنم تا می ریم خونه میگه من ببرید دَ دَ یا اینکه از کنار من تکون نخور فقط با من بازی کن اگه یک لحظه از دیدش دور بشم منو نبینه گریه خانم بلند میشه حتی نمی تونم یه دستشویی برم باید مدام صداش کنم تا بفهمه من کجا هستم خیلی دوست دارم یاد کارات که می افتم دلم برات غش...
21 تير 1390

ستایشم نگرانتم

دخملی من            یکشنبه ١٩ تیر ٩٠ مامان جون حوا رفت مشهد تمام دلش پیش ستایشم بود مدام می گفت مواظب باش نرم بیام ببینم چیزیش شده غذا برا فرداش درست کردم خلاصه کلی سر ما حرف زد و رفت دوز دوشنبه خاله پریسا نگهت داشت باهات بازی کرد اما امروز گفت مادر ناهید اومد که الان زنگ زدم گفت هنوز نتونستن بخوابونت خیلی نگرانتم دلم خیلی شور می زنه برات تمام فکرم پیش تو مامانی الهی قربونت برم هر چی می گم بخوابونیدش میگه نمی خوابه صدای نق نقت رو از پشت تلفن شنیدم دلمو انگار تیکه تیکه کردن عزیز دلم بنده خدا اونم بلد نیست خدا کنه بتونه بخوابونت دوست دارم دلبر م...
21 تير 1390