گل گل مامان روز سه شنبه آقا هادی و مریم سادات با پسمل گلشون محمد صدرا افطار خونه ما بودن محمد صدرا یک هفته از تو کوچیک تر وقتی داشتن وارد خونه می شدن چنان گریه کرد که بیچاره مریم سادات کلی چرخید تا ساکتش کرد. بعد دخملیم خونه مامان جون حوا بود برای اینکه من بتونم کارهام انجام بدم و میز رو بچینم برای افطار اونا که اومدن اومدم آوردمت اول همینجوری نگاشون می کردی بعد که ما شروع به افطار کردیم اسباب بازیهاتو ریختم جلوتون و ما هم شروع به خوردن کردیم شما هم شروع به حرف زدن کردین عزیزم قربونت برم انقدر قشنگ با هم حرف می زدین ااااااااااااا و اووووووووووووو می کردین وقتی هم اذیت می شدی یه اِ می گفتی محمد صدرا نگ...