ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

یک نامه آسمانی

ستایش عزیزم تو را سالیان سال در خود حس کردم حسی که از کودکیم آن را تمرین می کردم تا با تو همانند مادرم مهربان ترین باشم تصمیم گرفتم از شروع یک زندگی شیرین هر زمان که آمدی با آغوشی پر از محبت تو را در خود بپذیرم دخترم ستایشم، تک ستاره من دوستت دارم با تمام وجودم چون تو حاصل عشق پاکمان هستی تو ادامه من هستی و من ادامه مادر مهربانم و می خواهم با تمام حس مادریم شروع کنم یه شروع گرم به گرمی تابستانی که با نسیم های پاییزی آن را دلنشین می کند که تو از آن گرمی و با شروع بادهای پاییزی آمدی می خواهم تا بدانی چقدر برایمان عزیز و مقدس بوده و هستی ...
6 شهريور 1391

تولد مامان زینب

امروز خورشید درخشان‌تر است و آسمان آبی‌تر نسیم زندگی را به پرواز می‌کشد و پرنده آواز جدید می‌سراید امروز بهاری دیگر است در روز تولد من در میلاد کسی که با دیدن دخترش چشمانش بارانی می شود امروز را شادتر خواهم بود و دلم را به میهمانی آسمان خواهم برد جشنی برای خودم، دخترم و همسرم تمامی گلها و سبزه‌ها در میهمانی ما خواهند سرود ای مهربان‌ترین میلادت مبارک   ستایشم کلی خودمو تحویل گرفتم ، امروز مامان زینب وارد سن 27 سالگی شد روز تولدم روز های قشنگ زندگیم که با بودن تو پر از گلهای رنگارنگ شده معنای زندگیم در این...
11 ارديبهشت 1391

برای تو می نویسم

ستایش نازدونه من دومین عید زندگیت مبارک « زندگیت به روشنی دریا به بزرگی اقیانوس و به وسعت آسمان آبی، به گرمی خورشید فروزان باد » این آخرین بار برای سال 90 که می نویسم : سال تحویل سال 91 ساعت 8 و 44 دقیقه و 37 ثانیه  روز سه شنبه اول فروردین سال نهنگ می نویسم برای تک دخترم تک ستاره آسمانم تا بدانی که چقدر دوستت داریم. لحظه ها خیلی سریع می گذرند و نازنین من بزرگ و بزرگ تر می شود هر روز خود را با این دنیا بیشتر وقف می دهد چیزهای جدید یاد می گیری و حرف هایی به خوش رنگی برگ گل می زنی و دنیای ما را ...
27 اسفند 1390

دخترم

دخترم برگ گلم غنچه ی خوش رنگ دلم دست خود را حلقه کن بر گردنم خنده زن بر چشمهای خسته ام عشق تو آواز صبح زندگی ست مهر تو آغاز لطف و بندگی ست سر گذار بر شانه های مادرت بوسه زن بر گونه های زرد من خانه ام سبز از صدای شاد توست مادرت مست از نوازش های توست اشک های سرد خود را پاک کن گرمی قلب مرا با جان خود دمساز کن گوش بسپار به لا لای حزین مادرت خوش بخواب دیده من تا سحر، فانوس گرم و روشن است   ...
21 اسفند 1390

نصیحت های مادرانه به ستایشم

دختر نازنینم فرشته آسمانی من ستایشم شبها زود بخواب، صبح ها زودتر بیدار شو.... نرمش کن ، بدو . کم غذا بخور زیر بارون راه برو، گلوله برفی درست کن هر چند وقت یکبار نقاشی بکش در حمام آواز بخوان و کمی آب بازی کن سفید بپوش آب نبات چوبی لیس بزن، بستنی قیفی بخور به کوچکتر ها سلام کن، شعر بخون نامه های کوتاه بنویس، زیر جمله های خوبی که تو کتاب ها هست خط بکش به دوست های قدیمیت تلفن بزن شنا کن، هفت تا سنگ تو آب بنداز و هفت تا آرزو کن خواب ببین چای بخور و برای دیگران چای دم کن جوراب های رنگی بپوش مادرت را بغل کن ، مادرت را ببوس به پدرت...
26 دی 1390

دندون های کرسی

ستایش مامانی عشق من عروسکم خیلی امروز قصه دارم چون دخملم داره دندون در میاره دندون های کرسی بالایی خیلی بی قراره و بد اخلاق شدی نمی دونم برات چیکار کنم دیروز جمعه ٩/١٠/٩٠ خونه مدام بهانه می گرفتی و گریه می کردی همه چیز رو هم میخواستی برداری شام خونه مامان جون بودیم عموی مامانی هم اونجا دعوت بودن انقدر بدخلقی کردی زن عموم گفت چرا دخمل مهربون وخنده روت انقدر عصبانی شده گفتم داری دندون در می یاری سمت راستی نصفش اومده بیرون سمت چپی نیشش بیرون الهی مامان قربونت بره عزیز دلم الان دارم میرم خونه از سرکار که دخملم رو زودتر تو بغلم بگیرم نازش کنم فردا برات دوباره می نویسم دلبر مامان ...
10 دی 1390

حرف زدن دخملی

ستایش قشنگم امید زندگیم عزیز دلمون دختر نازنیمون تازگیا شروع کرده به حرف زدن منتها از نوع خارجیش کلی هم حرف میزنی دلبرکم هر چیزی رو که هم می خوای آما آما میگی دیشب یاد گرفتی صدای خروس دربیاری با ساعت رو یاد گرفتی و شناختیش دوست دارم خیلی سعی می کنیم که باهات هم بازی کنیم هم چیزهایی رو بهت یاد بدیم برات یکسری دی وی دی کودک باهوش به زبان انگلیسی رو گرفتم هنوز شروع به کار نکردیم ولی خیلی جالبه تمام رنگها اعداد اشکال حیوانات و ... رو به انگلیسی یاد می ده با موزیک و آهنگ دوست دارم امیدوارم دوست داشته باشیش مجله های دوست برات میارم فقط ورق می زنی بعضی وقتا هم دوست داری پاره شون کنی ...
28 آذر 1390

یه شعر برای دخترم

ستایش قشنگم یه شعر برای دخمل زیبای من دوست دارم بهارم ماهی از ماه های سال بود آن روز روز های آخر تابستان شهریور بهترین ماه من است چونکه در آن دخترک آمد به هست یکهزار و سیصد و هشتاد ونه سال حمد گویی بود از آسمان چهارشنبه روز شادی یاد باد یاد باد آن روز پاییز یمان ساعت شانزده و سی بود ان لحظه های شادی بابا بود نجمیه بود بیمارستان آن عزیز لحظه ای شادی کنان فریاد زد دختر آمد به دنیا با دو بال دخترم با عشق بر ما سر رسید ما چه گوییم حمد از آن خداست نام او را ما ستایش گفته ایم تا کنم در هر زمان یاد خدا دخترم تنها تویی در قلب ما پس بمان تو تا ابد در جان ما جان م...
21 آبان 1390