ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

دوست دارم

بذار بگم تا غافلگیریت کنم، عزیزم که چقدر دوست دارم و چه قدر خوشحالم که 21 روز دیگر تولد نازدونه امه. نازنین دخترم آدما همیشه نیاز به دلگرمی دارن، دلگرمی میتونه با چند کلمه یا حرف و ... باشه که ما تو زندگیمون با وجود تو همه دلگرمی ها رو داریم، ارزش زندگی به بودن در کنار بچه هاست تا با دلهای بزرگ و احساس های آسمانی زندگی کنیم. آدم هایی که بچه های قشنگ در کنارشون زندگی می کنند بهشون میگن آدم های آسمانی که بارانی زندگی می کنند. ما هیچ وقت دلهره باریدن بارون رو نداریم چون ایمان داریم قشنگ ترین بهار در خانه ماست. من به این جمله ایمان دارم که خداوند مهربون برای ه...
10 شهريور 1392

ماه مبارک رمضان

ستایش نازنینم دختر بهتر از برگ گلم امروز چهارمین روز از ماه رمضان است و به لطف خداوند توانستیم تا امروز  به میهمانی پروردگارمان برویم تو هم تا اونجایی که بشه با ما همراهی می کنی:  بعضی سحرها بیدار میشی. شب ها غذای سحرمون را تست می کنی. نزدیک افطار که میشه هیچی نمی خوری میگی من هم لوزه ام . تو چیدن سفره افطار کمک می کنی. عزیزم حدود یک هفته است که مریض شدی از وقتی از مشهد برگشتیم تب شدیدی کردی که همه رو کلی نگران خودت کرده بودی روز یکشنبه بردیمت پیش دکتر کرامتی کلی دارو داد و گفت گلوت عفونت کرده و چیزی هم نمی خوردی   اما انگار با هیچ دارویی تبت پایین ن...
22 تير 1392

کودکیت

من دلم تنگ است .... من دلم برای تک تک ثانیه های با تو بودن همراه آرمم "ستایشم"تنگ است .... خنده های از ته  دل کودکم .... خنده های من برای خنده های تو.... دنیای من زنده است.... زنده تر از قبل! عاقلانه تر .... تو هم هستی.... به موقع و  مثل رنگین کمان خوش رنگ.... مثل خورشید تابان..... می درخشی در تمام زندگیم.... دلم تنگ است .... برای لحظه های کوچکیت.... ضربان قلبم از همیشه تندتر است.... آینده ای روشن.... در برابر چشمانم.... به وسعت دریا.... برای نازنیم .... ستایشم ...
5 تير 1392

و اما بهار 92 ......

ستایش زیبای من بلبل زبون مامانی این بهار هم با تمام قشنگی هاش، و پر شدن زمین زیبا از گلهای معطر و باران های بهاریش به اتمام رسید. و من در کنار قشنگترین گل بهاری قشنگترین روزهای عمرم را می گذرانم و با وجودت یک بهار به یادماندنی دیگر در خاطرات قلبم نوشته شد. نازنین دخترم در این 3 ماه گذشته از سال 92 اتفاقهای شیرینی در خانواده مان افتاد از جمله: شیرین ترین اتفاق ازدواج دایی میثم در تاریخ 23 خرداد روز پنجشنبه میلاد حضرت ابوالفضل العباس(ع) رفتن دایی جون به کربلا واز همه قشنگتر و شادی آور تر شنیدن خبر ورود یک نی نی خوشگل و جدید در شکم خاله الهام ک...
1 تير 1392

روز بعد از 18 روز تعطیلی

ستایش نازم خوشگل مامان امروز بعد از ١٨ روز تعطیلات با هم بودن اومدم سرکار از روز قبل که دیدی دارم غذا میریزم تو ظرف گفتی فردا میری سرکار گفتم بله گفتی پس زود بیایا منم میرم پیش مامان جون تا تو بیای مواظب خودت باشی گفتم دوست داری نرم سرکار گفتی برو ولی زود زود زود بیا الهی قربونت برم الان که سرکارم چقدر احساس دلتنگی می کنم بعد از ظهر هم از دکتر کرامتی وقت گرفتم ببرمت پیشش آخه یکم حال نداری و آبریزش بینی هم داری ببرمت تا زود خوب بشی خیلی هم دکتر دوست داری تا میگم آبله مرغونت خوب شده میگی نه هنوز یزله مونده خوب بشم عزیز دلم از خدا میخوام همیشه سلامت سلامت با...
17 فروردين 1392

آخرین روزهای سال91

بهارم و بهارم شادي با خود ميارم شكوفه هاي سفيد گل هاي تازه دارم سه ماه دارم هميشه فروردين اوليشه ارديبهشت و خرداد ماههاي آخريشه       با احساس تو جون می گیرم نباشی من می میرم دوست دارم عزیز دردونه من بهار قشنگ زندگیم ستایشم بودن با تو برامون دنیا دنیا بهاره تمام قشنگی دنیا در دخترم زیبایم خلاصه شده. کم کم این سال عزیز که با حضورت قشنگترش کرده رو به پایانه ما هم امسال سه تایی با هم هستیم ، بابا مهدی امسال مثل سالهای قبل دیگه به اردوی عید نمیره ، بنابراین می تونیم بیشتر با هم خوش باشیم از اداره سوئیت گرفتم ...
28 اسفند 1391

دیروز و امروزت

ستایشم آسمان با وسعتش تقدیم تو رقص ماهی های دریا مال تو هر چه دارم از تو دارم مهربان زندگیم امروز و فردا مال تو   دختر قشنگم روز به روز به سال جدید سال 1392 نزدیکتر می شیم و برای سومین بار موقع تحویل سال قشنگترین سال برامون تحویل میشه و با وجود عزیزم بهاری ترین بهار زندگیمون رو تجربه می کنیم. راستی تو ماه بهمن 2 تا نی نی به جمعمون اضافه شد اولی نی نی عمو محمود که در تاریخ 11/11/91 روز چهارشنبه در بیمارستان نجمیه به دنیا اومد و نام زیبای زهرا رو از آن خودش کرد . دوم نی نی دختر دایی افسانه در تاریخ 21/11/91 در بیمارستان نمی دونم اسمش چی بود ولی تو خیابون شری...
12 اسفند 1391

پرنسس کوچولوی من

پرنسس زیبای من                    قشنگترینم هر روز که به عکس های گذشته ات نگاه می کنم به بزرگتر و خانوم شدن روز به روزت بیشتر پی می برم، صورت مثل ماهت رو که نگاه می کنم تمامی قشنگی های دنیا رو تو چشم های شفافت می بینم و آرامش زندگیم را تنها در کنار تو با شیرین زبونی هات حس می کنم، دخترم نازنینم دیگه تمام کلمات رو یاد گرفته بصورت کامل کامل صحبت می کنی و تازه طوطی خونمون هم شدی ، منتظری ببینی از دهن کی چه حرفی در میاد تا دخملیم تکرار کنه. حرف هایی می زنی که آدم بزرگها وقتی می خوان بزنند فکر می کنند ...
6 آذر 1391

نامه دلتنگی

سلام به تنها باغ گلم ستایش سلام به تک ستاره قلبم دخترم نمی دونم چرا احساس کردم دلم برات تنگه شده امروز بعد از دو سال که ساعت ١٣:٣٠  ساعت کاریم تمون می شد و می اومدم خونه به امید اینکه دخترم منتظرمه ، تا زنگ آیفون رو می زنم بدو بدو میاد دم در صدا میزنه مامان ، مامان منم از پایین  جواب می دادم جانم و میگفتی بیا بیا منم بدو بدو بعضی وقتا با آسانسور بعضی وقتا با پله می اومدم پیشت. از امروز ساعت کاریم مثل بقیه همکارام میشه ساعت شیر دهی تموم شد و ساعت کاریم شدتا ١٤:٣٠ نمی دونم چرا این یک ساعت برام خیلی میاد. شاید چون هنوز از شیر نگرفتمت دیشب...
1 مهر 1391