ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

خدایا دخترم زودتر خوب بشه

امروز صبح که اومدم سرکار خیلی نگران دخملیم بودم اومدنی داروهاتو دادم خوردی بعد اومدم اصلا حوصله نداری خیلی بدت می یاد بهت دارو می دم کلی هم گریه می کنی الهی فدای اون چشمای قشنگت بشم الهی دردت بیاد به مامانت و نبینم دخترم حالش بده ساعت ١٠ زنگ زدم مامان جون حوا حالتو بپرسم دیدم خیلی ناراحته قبلم داشت می ایستاد گفتم ستایش حالش خوب نیست گریه کرد و گفت: همه اش می خوابه براش سوپ درست کردم میکس کردم به زور دادم خورد با یک لیوان آب میوه گفتم:‌باشه امروز زود می یام خونه بعد گفتم بابا خوب داروهاش خواب آور دیگه بخاطر همین می خوابه یکم دلداریش دادم گفت :‌باید ببریش یه دکتر بهتر تا زودتر خوب بشه بعد بهش گ...
5 مرداد 1390

بچه ام مریض شد

روز جمعه ٣١ تیر ٩٠ صبح که از خواب بیدار شدیم دخملم حالش خوب خوب بود صبحانه خورد و کلی هم با هم بازی کردیم . غروب قرار شد با مادر جون ناهید اینا بریم رستوران طلائیه شام اونجا بخوریم با عمو محمود و عمه مهسا و خانواده اشان . موقع رفتن دیدم دوردونه ام تب داره لباسهاتو عوض کردم و رفتیم به بابا مهدی گفتم خیلی نگرانم گفت بریم اگه بهتر نشد برگشتنی می بریمش دکتر رفتیم اصلا نفهمیدم چی خوردم و چه جوری گذشت موقع برگشت بردیمت درمانگاه سر شهرک اونجا دکتر گفت احتمالا یه ویروسه تو بدنش هست. الهی بمیره ویروسه که دخملی چوچولوی منو بی حال کرد الهی مامان فدات شه دارو برات نوشت و رفتیم خونه داروهاتو ...
4 مرداد 1390

اولین کلمات

ستایشم قشنگم امید زندگی من این فایل رو برای این درست کردم که تمام حرف ها و کالماتی که می گی برات بزارم اولین چیزی که گفتی بَ بَ بَ هست نمی دونم منظورت چیه ولی فکر کنم می گی بابا تو سن ٩ ماهگی  در سن ده ماهگی این کلمات رو تکرار می کردی: مَ مَ مَ هم می گی که اونم شیر خوردن    دَ دَ دَ که بیرون رفتن که خیلی دوست داری منم تو رو دوست دارم دلبر طناز من   دیروز یاد گرفتی بگی نَ نَ نَ که مامان جون حوا می گفت به تو می خواد بگه ننه تازه اِ رو هم یاد گرفتی از هر کی هم خوشت نیاد می گی اِ دوست دارم دنیا دنیا ...
29 تير 1390

دخملی دست دسی کن

ستایشم بهارم            دلبر من دیروز ١٣/ تیر ٩٠ روز دوشنبه  یاد گرفتی دست دسی کردنی مامان جون حوا بهت یاد داده هر وقت بهت میگیم دست دسی شروی می کنی دست زدن ولی شل شل از سرکار هم که امروز زنگ زدم خونه وقتی داشتم باهات صحبت می کردم گفتم ستایش دست دسی کن خاله پریسا می گفت داری دست دسی می کنی الهی قربون اون دستای کوچولوت بشم قشنگترینم تو سن ٩ ماه ١٠ روزگی دست زدن رو یاد گرفتی تازه سرسری هم کنی میگیم سرسری شروع می کنی سرت رو تکون دادن . وقتی یاد کارهات می افتم قلبم برات تاپ تاپ میکنه آخه تو جون من نفس منی عزیز دلم فردا سر کار نمی یام می خوایم ب...
21 تير 1390

برنامه غذایی کودکان ۴

دوهفته دوم ماه دهم در این زمان ضمن تنوع بخشیدن به سوپی که برای شیرخوار تهیه می شود می توان از کته نرم که در آب گوشت یا آب مرغ پخته شده همراه با خود گوشت استفاده کرد. بهتر است به کته نرم هر بار یک نوع از سبزی ها یا حبوبات را اضافه نمود. گوشت ماهی که تیغ های آن کاملا گرفته شده باشد همراه با کته نرم و سبزی می تواند بر تنوع غذایی بیفزاید. ...
21 تير 1390

اسباب کشی

  پنجشنبه ١٦/٤/٩٠ بالاخره رفتیم خونه خودمون دخملی رو گذاشتم خونه مامان جون حوا خودمون در حال اسباب کشی بودیم خیلی سخت بود خیلی خسته شدیم خدا رو شکر چون نزدیک مامان جون حوا شدیم خیلی خوب شد دیگه صبح ها راحت می برمت می زارم اونجا می رم سرکار هنوزم که هنوزه خونه جمع نشده اخه ستایش خانم نمی زاره که کار کنم تا می ریم خونه میگه من ببرید دَ دَ یا اینکه از کنار من تکون نخور فقط با من بازی کن اگه یک لحظه از دیدش دور بشم منو نبینه گریه خانم بلند میشه حتی نمی تونم یه دستشویی برم باید مدام صداش کنم تا بفهمه من کجا هستم خیلی دوست دارم یاد کارات که می افتم دلم برات غش...
21 تير 1390

ستایشم نگرانتم

دخملی من            یکشنبه ١٩ تیر ٩٠ مامان جون حوا رفت مشهد تمام دلش پیش ستایشم بود مدام می گفت مواظب باش نرم بیام ببینم چیزیش شده غذا برا فرداش درست کردم خلاصه کلی سر ما حرف زد و رفت دوز دوشنبه خاله پریسا نگهت داشت باهات بازی کرد اما امروز گفت مادر ناهید اومد که الان زنگ زدم گفت هنوز نتونستن بخوابونت خیلی نگرانتم دلم خیلی شور می زنه برات تمام فکرم پیش تو مامانی الهی قربونت برم هر چی می گم بخوابونیدش میگه نمی خوابه صدای نق نقت رو از پشت تلفن شنیدم دلمو انگار تیکه تیکه کردن عزیز دلم بنده خدا اونم بلد نیست خدا کنه بتونه بخوابونت دوست دارم دلبر م...
21 تير 1390

شعر برای دخملی

  دو پرنده‌ی  بی‌طاقت در سینه‌ات آواز می‌خوانند. تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید تا عطش آب‌ها را گواراتر کند؟ تا در آیینه پدیدار آیی عمری دراز در آن نگریستم من برکه‌ها و دریاها را گریستم ای پری‌وارِ در قالبِ آدمی که پیکرت جز در خُلواره‌ی ناراستی نمی‌سوزد! ــ حضورت بهشتی‌ست که گریزِ از جهنم را توجیه می‌کند، دریایی که مرا در خود غرق می‌کند تا از همه گناهان و دروغ شسته شوم. و سپیده‌دم با دست‌هایت بیدار می‌شود ...
11 تير 1390